اشاره: بنا دارم خاطرهی نخستین اعزام را ادامه دهم. دوستانی که بهتازگی همراه شدهاند، بد نیست بخشهای قبل را مطالعه فرمایند.[لینک]
با نظر ابوالفضل مریزاد به دستهی یک از گروهان یک معرفی شدم. وارد چادر شدم. مسئول دسته (وفایی) و معاون دسته (خوش یزدانی) نشسته بودند. خودم را معرفی کردم. هر دو با روی باز استقبال کردند. (هر دو عزیز در همان عملیات به شهادت رسیدند.) محمد علی خوش یزدانی خطاب به وفایی گفت:«ببین آقای وفایی! مشخصه که ایشون چقدر مظلومه!» من سرم را زیر انداختم و کلی کیف کردم. بعدها متوجه شدم که خبر شلوغ کاری های مرا دارند و دارند دستم میاندازند.
آن وقت نفهمیدم که وارد چه دستهای شده ام و چه ویژگیهایی دارد و نمیدانستم چه سرنوشت به یادماندنیای را با ایشان خواهم گذراند. بیش از هر چیز حال و هوای دسته و نیروها برایم جذاب بود. دو چادر صحرایی در امتداد هم برپا شده بود و 33 نفر در آن اقامت داشتند. موقع خواب هر کس فقط حدود یک متر جا داشت. آن قدر که پتویی را از طول تابزند و از آن به عنوان تشک استفاده کند. پتویی هم حکم متکا را مییافت و گاه به دلیل کمبود، یک پتو به نحوی لوله میشد که دو نفر بتوانند از آن به عنوان بالش استفاده کنند.
کنار چادر دسته، یک چشمهی خیلی زیبا بود، با آبی گوارا و خنک. کمی جلوتر از سرچشمه، حوضچهی کوچکی درست شده بود که چند «ماهی» در آن شنا می کردند. یک لاکپشت هم آنجا بود که فقط اگر سرزده و بدون صدا به حوضچه نزدیک می شدیم، میتوانستیم آن را ببینیم،چون به محض مشاهدهی ما به آرامی به بخشی از جوی آب شنا میکرد که دیده نشود. میتوانید حدس بزنید که امیر عباس گاه دقایق طولانی کنار آب مینشست و به آن خیره میشد و از تماشای آن همه زیبایی در یکی دو متر زمین خدا سیر نمیشد.
مگر میشود همهی ماجرا را روایت کنم؟ برای هر کدام از نیروهای دسته می توان یک کتاب نوشت. آن روزها بنا به عادت میگفتیم که جبهه هر لحظهاش خاطره است، و حالا هم باید همین را بگوییم.
در این یادداشت به شرح عکس اکتفا می کنم و باقی بماند تا اگر عمری باقی بود، بعداً روایت شود: هفت نفر را در عکس میبینید. از این هفت نفر، پنج نفر شهید شدند. امیر عباس در ردیف نشستهها، نفر اول از سمت راست است. عکس، به مرور زمان از ریخت افتاده و جزئیاتش محو گردیده. به جای قند، زبان را در در لپم فرو کردهام و لیوان چای را فقط برای ژست عکس جلو دهان بردهام و نتیجه این شده که تقریباً صورتم مشخص نیست. موها را هم به توصیهی شهید وفایی کوتاه کرده بودم. کنار من شهید وفایی را با لباس سبز سپاه پاسداران میبینید. از او خواهم نوشت! شهید محمد باکمال هم کنار ایشان است. و نام نفر سمت چپ (که شهید نشد) در خاطرم نیست و باید به یادداشتها مراجعه کنم. نفرات ایستاده همه شهید هستند. از راست: حیدری، محمد شعبانی و اسماعیل عطاخانی(عطایی). این عکس در زمان ترک مقر چنگوله گرفته شده. چادرها جمع و ساکها بسته شدهاند و عازم مقر بعدی هستیم. اگر همراه این وبلاگ باشید، ضمن مطالعهی خصوصیات چند شهید، ماجراهای شنیدنی و بعضاً عجیب و باورنکردنی را شاهد خواهید بود.
سلام دوست عزیز
عبادات شما قبول
روایت دفاع مقدس روایتی به وسعت دریاهاست که تا ابد همگان اگر همه تلاش خویش را نیز بکار گیرند توان بیان ان را بصورت کامل ندارند . اما از حیث وظیفه اگر چه قطره ای بسیار ناچیز از این دریای بی انتهاست ، اما قدمی بسیار ارزشمند است . مخصوصا اگر با ادبیاتی از این دست و بصورت بسیار عامیانه و خودمانی عرضه شود ، مشتریان ان هر روز بیشتر و تاثیرات ان نیز بالاتر خواهد بود .
اما بدان که در مقابل اثرات مثبت این حرکت ف ناخواسته تازه کننده داغ دل بسیاری از بندگان خدا و از جمله من عاصی خواهید بود . موفق و سربلند باشید . ضمنا بدینوسیله از شما نیز دعوت مینمایم تا در جلسه نقد وبلاگ نویسان که با مدیریت برادر جانباز استاد درخشنده (صاحب وبلاگ تخریبچی دوران) در فرهنگسرای دانشجو واقع در پارک شفق (خ سید جمال) برگزار میشود حضور بهم رسانید . یکشنبه ها از ساعت 5 تا ساعت 7 و ایام ماه مبارک رمضان همراه با افطار خواهد بود . ضمنا برای اگاهی بیشتر میتوانید به وبلاگ این جلسه به ادرس http://sunday.persianblog.ir/ مراجعه فرمائید .
سلام بر شما. اگر خدای نکرده دلتان خواست بنده را نقد کنید خدمت می رسم. دعا بفرمایید.
بسم رب التوابین
سلام
ای بابا .. میگم با این که عکس گذشته زمان توش حس میش ولی خوش تیپی ها! ..جدی نگیر عزیزم.... اقا ما شرمنده..مثه اینکه شما خیلی از ما بزرگتری... باید جلوت وایساد! تقصیر من نبوده که ..خود شما گرم حرف زدی ..ما هم فقط محض تلافی ..وگرنه ما مخلصیم ! من بعد با سلام حاج اقا شروع کنیم خوبه ؟!
خوش به حالت..ما یه کم بلیطمون دیر ورق خورد و افتاد تو دامن زمین..اینه که بی نصیبیم... در حالیکه مسئولیتمان از شما بیشتره..نه اخه این انصافه !؟ نیس دیگه حاجی!
سلام دوست بزرگوار. من از شما کوچکترم!!! در مورد قیافه هم این بغل سمت راست (یک نگاه) واضح تر می باشد. عیب هم مکن که عیب نقاش است! به عبارتی خدا کرده :) دعا بفرمایید.
سلام
طاعات و عباداتتون قبول باشه انشاء الله.
اینننننجا کجاست دیگه؟؟؟؟
خیلی وقته ازتون سراغ ندارم. تقریبا از همون دو سه هفته پیش که رفتم سفر. حالا که برگشتم گفتم یه سری به وبلاگ گروهی تون ( بصیرت ) بزنم. راستش یه کمی شوکه شدم وقتی دیدم اون وبلاگ پر شور و هیاهو و فعال از تاریخ نهم شهریور به بعد دیگه فعال نشده.
احتمال دادم مشکلی براتون پیش اومده ولی حالا که به وبلاگ خودتون سر زدم می بینم که وبلاگ خودتون به روزه. چی شده؟ چرا بصیرت دیگه نمی نویسه؟ بصیرت باید باشه. حضور فعالش گرمی بخش دل های ماست. باور کنید جدی می گم خیلی ناراحت شدم وقتی دیدم حدود بیست روزه که هیچی توش ننوشتین.
یه گله هم از شما: من با وبلاگتون ( بصیرت ) تبادل لینک کرده بودم. لینک شما تو وبلاگم هست ولی از لینک من تو وبلاگتون ( بصیرت ) خبری نیست. چرا؟
منتظر فعال شدن دوباره وبلاگ گروهی بصیرت هستم.
موفق باشید.
سلام. یادداشت های امیر عباس در بصیرت (آخرینش) را بخوانید تا جوابتان را بگیرید. جلسه ای هم در همین خصوص شنبه برگزار می شود و شاید بصیرت باز فعال شود. در مورد گلایه تان هم بررسی می شود. از شما صمیمانه متشکرم. دعا بفرمایید.
سلام. از حضورتون در وبلاگم و از راهنمایی تون ممنونم.
روایت های شما واقعا آسمانی ست.
موفق و سلامت باشید.
التماس دعا . یاعلی
سلام. از لطفتان سپاس. دعا بفرمایید.
بنام خدا
با سلام
نماز و روزه قبول
عکس قشنگی گذاشتید .
خدا شهدای عزیز را رحمت کنه
خدا شما و ما را هم شهید بمیراند .
موفق باشید .
التماس دعا
سلام دلاور. ممنون که روحیه می دهید. دعا بفرمایید.