روایت‏ های آسمانی

می نویسم و نگاهم به آسمان است، در انتظار سپیده!

روایت‏ های آسمانی

می نویسم و نگاهم به آسمان است، در انتظار سپیده!

امام عشق یاری می‌طلبد

دفتر هنر و ادبیات ایثار، حدود 8 سال پیش، یکی از سفرهای جنوب را به خواهران نویسنده اختصاص داد. خواهرانی که یا داستانشان در جشنواره برگزیده شده بود و یا در جلسات نقد، حضوری پویا داشتند. این جانب یکی از خادمین سفر بودم. اگر چه این سفرنامه به صورت کامل - در وقتش - در کیهان به چاپ رسید، اما به گمانم بریده‌ای از آن، اینک قابل عرضه باشد. [لینک مرتبط]

جمعه 23/2/79

مقصد اتوبوس طلائیه است و خورشید، پاک و روشن بر اتوبوس میتابد. فردای شلمچه باید هم آفتابی باشد! صبحانه به موقع نرسیده است و به ناچار حرکت کردهایم و در پمپ بنزین دقایقی طولانی را به انتظار تعویض شیفت و و بارگیری گازوئیل متوقف میشویم. حال ما حال آوارگان کوی حسین(ع) است و ترتیب برنامه‌ها از تدبیر ما خارج است. ساعت 10 صبح زیر تیغ آفتاب به سه راهی شهادت می‌رسیم: موقعیت حضرت ابوالفضل العباس(س) ؛ قرارگاه عملیاتی جست و جوی مفقودین.

تلفن‌های همراه گواهی می‌دهند که ارتباط طلائیه با دنیای روزمرگی‌ها به کلی قطع است و از سه راهی شهادت دروازه‌ای به جهان غیب باز شده است تا زائران به فراخور ظرفشان اطمینان قلب تحصیل کنند.

در حسینیه‌ی طلائیه(1) و در جوار شهدای «نشان در بی‌نشانی یافته» حضور شهیدانمان آن همه مسلّم است که یاران یک صدا ندای «کجایید ای شهیدان خدایی» را سرمی‌دهند. حسن گروسی با یاد ثامن الحجج(ع) از غربت شهدا می‌گوید، اما حق این است که آنها از غربت دنیای خاکی رسته‌اند و در جوار قرب الهی مقام گرفته‌اند و ما را با یک دنیا دل‌تنگی در غربت خاک رها کرده‌اند.

همراهان تجدید قوایی می‌کنند و سپس پای پرهنه را بر خاک مقدّس طلائیه می‌گذاریم و به طرف دژ خیبر می‌رویم. ریگ‌ها و خاک تفتیده‌ی طلائیه مأمور آزمودن صبر ما گشته‌اند. ای ریگ‌های سه راه شهادت! کف پاهای ما را بسوزانید و روز ظهور رازها شهادت دهید که این جمع حرمت خون شهدا را پاس داشته‌اند.

و شگفتا شیطان که قدم به قدم به همراه ماست و در مسیرمان دام‌هایی به وسعت عقل معاش گسترده است و مگر نه اینکه او سوگند یاد کرده است تا مردمان را به تلألوءِ سراب دنیا اغوا کند، «الّا عبادک منهم المخلصین(2)» ؟! چنین است؛ پس بگو «لا حول و لا قوة الّا بالله» و بکوش در زمره‌ی مردانی مقام گیری که «هیچ کسب و تجارت آنان را از یاد خدا و به پا داشتن نماز و پرداختن زکات غافل نمی‌سازد و از روزی که دل و دیده‌ها در آن روز حیران و مضطرب است، ترسان و هراسان اند.» «رجالٌ لا تلهیهم تجارةٌ و لا بیعٌ عن ذکر الله و اقام الصلوة و ایتاء الزکوة یخافون یوماً تتقلّب فیه القلوب و الابصار»(3).

به دژ خیبر می‌رسیم. ... نشانه‌های کربلا در این سرزمین آن همه بارز بوده و هست که چشم عقل نیز از آن بی‌بهره نمی‌ماند: علمدار این میدان، حاج حسین خرازی، که دستش را فدای مولای خویش کرده است، شب هنگام، پیش از آغاز عملیات، نیروها را گرد آورده است و به همه وعده‌ی شهادت داده است و در ماندن و بازگشتن آنها را مخیّر کرده است.

یاران امام(ع) در این سرزمین، با لب تشنه و در نزدیکی آب، تا آخرین رمق در برابر دشمن ایستادند و بدن‌های قطعه قطعه و بی‌کفنشان زیر آفتاب سوزان ماند و این دیار اکنون زیارتگاه عاشقان کربلاست. «السلام علی الاجساد العاریات، السلام علی الجسوم الشاحبات، السلام علی الدماء السائلات، السلام علی الأعضاء المقطعات». «سلام بر آن جسدهای عریان مانده، سلام بر آن پیکرهای تغییر رنگ یافته، سلام بر آن خون‌های جاری، سلام بر آن اعضای قطعه قطعه».(4)

دل‌ها روانه‌ی عاشورای خیبر و بدر گشته‌اند و از سمت قبله بادی داغ، خاک سوخته‌ی دژ را به سر و روی همراهان می‌پاشد و خاکم به دهان! انگار از بالای این تل، مسلم بن عوسجه را می‌بینی که با لبان تاول زده از تشنگی و با بدن چاک چاک، بر خاک شهادت زانو زده است و با اشاره‌ی دست، سفارش قافله‌سالار را به حبیب بن مظاهر می‌کند. جنبشی سهمگین از لشکر کفر آغاز شده است، توده‌ای عظیم از غبار برانگیخته شده است و تمامی کفر بر سپاه نور هجوم آورده است. هفتاد و دو ستاره – و بگو عالم لایتناهی – در طواف شمس وجود حسین بن علی(ع) است.

ظهر فرا رسیده است، خیمه‌های آل الله را آتش جهل و نفاق و هوس ِ کوفیان دربرگرفته است و امام عشق یاری می‌طلبد و ببین که دُردانه‌های حضرت روح الله، لبیک گویان به طلائیه آمده‌اند و «احلی من العسل» گویان، به نماز شهادت ایستاده‌اند و بار امانت الهی را، بر زمین که نه، بل بر دوش ما گذاشته‌اند؛ و وای بر ما از سنگینی امانتی که بر دوش خود احساس می‌کنیم! انگار ما را به سه‌راهی شهادت آورده‌اند تا حجت بر ما تمام شود. ... اینجا سه راهی شهادت است و آن را سه‌راهی مرگ و سه‌راهی جهنّم نیز نامیده‌اند و بعید است که در این اسم‌ها رازی پنهان نباشد. ...

پاورقی: 1- این حسینیه بعدها در آتش سوخت که تأویلش ناگفتنی است. 2- «قال فبعزّتک لَاُغویَّنَّهم اجمعین الّا عبادک منهم المخلصین.» (سوره صاد – آیه 83-82) یعنی: گفت به عزتت قسم که خلق را تمام گمراه خواهم کرد مگر خاصان از بندگانت که دل از غیر بریدند. 3- سوره نور – آیه 37 (این بند به این دلیل قلمی شد که مرحوم خواهر رفیعی پیش از اینکه برای چند سوال نزد بنده بیایند، به حاج مجتبی شاکری گفته بودند که از امیر عباس چند سؤال دارم و استخاره هم گرفته‌ام ولی باز خجالت می‌کشم و شاکری به ایشان روحیه داده بود. مرحوم خواهر رفیعی آیه استخاره را همین اعلام کردند که ذکر شد.) 4- از زیارت ناحیه مقدسه.

نظرات 11 + ارسال نظر
زرین قلم شنبه 29 دی 1386 ساعت 11:35 ق.ظ http://www.emamhossein.blogsky.com

السلام علی الحسین
و علی علی بن الحسین
و علی اولاد الحسین
و علی اصحاب الحسین


سلام علیکم
عزاداری هاتون مقبول درگاه حق تعالی انشاءالله
مطلبتون خیلی جالب بود ـ اجرتون با سید الشهداء
التماس دعا
علی علی

احمد فیاض یکشنبه 30 دی 1386 ساعت 08:00 ق.ظ http://http://rahill20.blogfa.com/

سلام بر شما
از دعوت شما سپاسگزارم
موفق باشید
اجرکم عندالله
خدانگهدار

LoverGod14Loversand... یکشنبه 30 دی 1386 ساعت 09:02 ق.ظ http://lovergod14loversand.parsiblog.com

بسم الله النور...

السلام علیکم...

اجرکم عند لله محفوظ ان شاء الله...

عالی است...

یا حق با حق تا حق...

حسینی یکشنبه 30 دی 1386 ساعت 10:10 ق.ظ http://www.ahestan.parsiblog.com

سلام بر شهدا... که مفهوم سرخ عاشورای حسینی را زنده کردند و از سیاهی ها نجاتش دادند!

آخرین دوران رنج یکشنبه 30 دی 1386 ساعت 12:08 ب.ظ http://www.diareranj.blogfa.com

سلام علیکم با قبولی عزاداری تون موضوع تون مشاهد ه کردم زیبا بود و دلنشین

وبلاگ دیاررنج

زمبور یکشنبه 30 دی 1386 ساعت 11:00 ب.ظ http://zambur.blogfa.com

سلام، من از بچه های امتدادم. خدا به شما خیر دهد. اگر با امتداد مرتبط نیستید، لینک سایت امتداد در وبلاگم موجود است. به ما هم سری بزنید. التماس دعا

سلام بر امتداد و بچه هایش (چشمک). خدا قوت. به آقای مصطفوی سلام برسانید. (بگویید نویسنده ویزای بهشت می شناسند.)

حاج علی دوشنبه 1 بهمن 1386 ساعت 11:15 ق.ظ http://akherat.persianblog.ir/

خوشا به حال شما که خادم کاروان نورید . انشا الله ذخیره آخرت شما باشد.
راستی از این سفر چه ارمغان آورده اید؟
بیائیم بدور از هر گونه داستانسرائی فقط واقعیات موجود را از این سفرها (که بسیار زیاد و عمیق و تاثر گذار نیز هستند) بیان کنیم . آنهم با ادبیاتی سلیس و قابل درک برای همه . بخصوص برای نسل نو که با بسیاری از واژه های مورد استفاده من و شما بیگانه است .
در انتقال این ارزشها و مفاهیم مسئولیت بزرگی به گردن من و شماست .
اگر غفلت کنیم تاریخمان را دشمن تحریف شده تحویل آینده گان خواهد داد .
اگر ننویسیم برایمان مینویسند آنگونه که خود میخواهند .
موفق باشید و سربلند

ترنم زندگی دوشنبه 1 بهمن 1386 ساعت 12:08 ب.ظ http://http:/aghilehmohammadi@yahoo.com

سلام خداوند بر تمامی شهدای راه اسلام
و سلام بر شما که با قلمتان یاد آنان را زنده نگه می دارید .
مطالبتان را بادقت خواندم بسیار جلب و با محتوا بود . انتخاب بسیار خوبی داشته اید. متشکرم
موفق باشید.
التماس دعا

خواهر دوشنبه 1 بهمن 1386 ساعت 02:28 ب.ظ http://ghalamranje.parsiblog.com

هو الطیف
سلام استاد
به عنوان یکی از اعضای سفر یادم می‌آید که یکی از چیزهایی که موجب خوش‌حالی زیاد خواهران شده بود، حضور شما به عنوان یکی از اساتید شورای بررسی رمان و یکی از اعضای هیئت داوران جشنواره به همراه خواهران بود.
سفرنامه را هم که هر چه بخوانیم باز تازه است.
خدا نگه دار

امیر حسین سه‌شنبه 2 بهمن 1386 ساعت 09:01 ق.ظ http://aflaak.parsiblog.com

سلام بزرگوار
عزاداری هاتون مقبول
سعادتی است که با شما اشنا شدم متن سفرنامه را گر چه بریده ای از آن را گذاشته بودید را با تمام وجودم خواندم و اینقدر قلمتان دلنشین بود که می شد طلاییه را دید و همراه شما در آن گام برداشت . خوشا به حالتون که این سعادت را خدای مهربان به شما داد تا فضای ایثار و از خودگذشتگی فضای رشادتها و شهامت ها در جنگ را حس کردید و حالا نیز در جبهه فرهنگی با قلمتان با ایده و افکارتان حضور دارید و خدمت می کنید حاجی جان التماس دعا .چند تا از وبلاگهای دیگرتان را هم خواندم . در پناه خدای مهربان باشید

امیر حسین چهارشنبه 3 بهمن 1386 ساعت 09:41 ب.ظ http://aflaak.parsiblog.com

سلام بزرگوار

،در حالیکه مطلب جدیدی را آماده می کردم تا وبلاگ را به روز کنم اما برادر عزیزم ایران اسلام مرا دعوت کرد به پاسخ اینکه از کدوم داستان کربلا بیشتر پند میگیرید؟ و البته آغاز این حرکت از برادر بزرگوار عشقی بود ....

گنبد افلاک با پندی از داستان ابوالحُتوف بن حرث و سعد بن حرث به روز شد
ضمنا حاجی جون مفصل خدمتتان می رسم چند مطلب برایتان بنویسم بهتره بگم درد دل کنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد