روایت‏ های آسمانی

می نویسم و نگاهم به آسمان است، در انتظار سپیده!

روایت‏ های آسمانی

می نویسم و نگاهم به آسمان است، در انتظار سپیده!

خارم ولی گلاب ز من می‌توان گرفت...

پایین - راست: امیر عباس

این عکس که در جزیره مجنون شمالی گرفته شده، دیروز پس از ۲۴ سال به دستم رسید. با توجه به اینکه از این مأموریت هیچ عکسی نداشتم و سال‌ها با پرس و جو به دنبال عکس‌های این منطقه بوده‌ام، خودتان تصور کنید چه همه از دیدنش خوش‌حال شدم. خاطرات آن روزها، پاسگاه‌ها و کمین‌های آبی، این بادگیر سبز رنگ که اغلب به تن داشتم، ماهی‌گیری با قلابی که از سنجاق می‌ساختم و نی‌هایی که به عنوان چوب ماهی‌گیری استفاده می‌شد و خیلی از لحظات زیبا و دست نایافتنی آن روزها، به یکباره پیش چشمانم جان گرفت. درست است آن قدر ضعیف هستم که از دیدن عکس‌ها و آثار خود ذوق می‌کنم، اما لطف این عکس ایستادن پیش پای سردار شهید عباس حاجی زاده است که بسیار به این حقیر لطف داشت. چند روزی بود که به عنوان بیسیمچی به کادر گروهانش رفته بودم و این عکس، چهره او را حدوداً یک هفته پیش از شهادت نشان می‌دهد.

در خصوص تدوین کتاب سردار شهید محمد بنیادی و به منظور حضور در یک جلسه، به بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس قم رفته بودم. معاون ادبیات بنیاد گفت:«به عکسی برخوردم که احتمالاً تو هم در آن هستی؟!» این عکس را هدیه شهید محمد بنیادی می‌دانم که چندی است با یاد او هستم و خاطرات همرزمانش را می‌شنوم. آن قدر خصوصیات این شهید ارزشمند و والا و تأثیر گذار است و این روزها چنان روحیه‌ای گرفته‌ام که می‌توانم بگویم:

خارم ولی گلاب ز من می‌توان گرفت             از بس که بوی همدمی گل گرفته‌ام