روایت‏ های آسمانی

می نویسم و نگاهم به آسمان است، در انتظار سپیده!

روایت‏ های آسمانی

می نویسم و نگاهم به آسمان است، در انتظار سپیده!

دوم خردادی امام خمینی (ره) باشید

اشاره: آنچه پیش رو دارید، بخش­هایی از سخنان حضرت امام خمینی(ره) است که در تاریخ ۲ خرداد ۱۳۵۸ و در میان دانشجویان و فرهنگیان شهر اهواز ایراد شده است. نمی­دانم شما آقا یا خانم محترمی که این یادداشت را ملاحظه می­فرمایید، چگونه فکر می­کنید؟ اما اگر همچون سیل خروشان ملت بزرگ ایران، ارادتی به حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) دارید، پیشنهاد می­کنم این جام را، جرعه جرعه تا به آخر بنوشید. خیلی خوب است به صحیفه امام(ره)، جلد ۷، صفحات ۴۵۴ تا ۴۶۵ مراجعه فرمایید و این سخن­رانی را به صورت کامل مطالعه بفرمایید، اما اگر برایتان مقدور نیست، همین مقدار نیز بسیار شیرین و خواندنی است. دعا بفرمایید. 

امام خمینی(ره)

همه گفتیم جمهورى اسلامى، باید همین معنا را حفظ کنیم و در خلال این معنا یک توجه خاصى همه ملت ایران به جمعیت­هایى که در شرف تشکیل هستند، یا تشکیل شدند و دارند تشکیلات خودشان را بیشتر مى‏کنند، یک توجهى به اینها بکنیم ببینیم که اینها مسیرشان مسیر ملت است یا مسیرشان با ملت فرق دارد. علامت اینکه مسیر همان مسیر ملت باشد این است که در صحبت­هایى که مى‏کنند، در مقالاتى که مى‏نویسند، در میتینگ­هایى که مى‏دهند، همان طورى که ملت هر جا با هم مجتمع بشود و هر جا میتینگ بخواهد بدهد و هر وقت قلم دست نویسندگان ملت مى‏افتد- ملى افتد، اینها همه فریاد مى‏زنند و مى‏نویسند «جمهورى اسلامى»، اگر این جمعیتهایى که حالا در شرف تکوین است یا تکوین شده است و دارند تقویت مى‏کنند خودشان را، و مردم را از اطراف جذب مى‏کنند، اگر اینها هم همین مطلب را بگویند جمهورى اسلامى، مضایقه‏اى نیست از اینکه اینها ... هر کدام یک اجتماعى داشته باشند؛ ملت هم با آنها، آنها هم با ملت اند. اما اگر دیدید که در حرف­هایشان از خدا خبرى نیست، از اسلام هم خبرى نیست، هیچ به جمهورى اسلام فکر نمى‏کنند، هیچ دمى نمى‏زنند از جمهورى اسلامى، از آنکه ملت همه با هم رأى دادند به اتفاق کلمه که ما جمهورى اسلامى مى‏خواهیم، اگر شما دیدید که این جمعیت­هایى که الآن مشغول فعالیت هستند، جمهورى که مى‏گویند، یا «جمهورى» مى‏گویند یا «جمهورى دمکراتیک» مى‏گویند یا «جمهورى دمکراتیک اسلامى»، اگر اینها جمهورى گفتند، این همان معنایى است که دشمن­هاى ما مى‏خواهند، دشمن­هاى ما از جمهورى نمى‏ترسند، از اسلام مى‏ترسند. از جمهورى صدمه ندیدند، از اسلام صدمه دیدند. آنکه تودهنى به آنها زد جمهورى نبود، جمهورى دمکراتیک هم نبود، جمهورى دمکراتیک اسلامى هم نبود؛ جمهورى اسلامى بود.

...

همان طورى که شیطان از بسم اللَّه مى‏ترسد اینها از اسلام مى‏ترسند! علامت اینکه شما بشناسید اشخاصى که از مسیر شما خارج است، از مسیر این ملتى که خونش را داد در راه اسلام، اینهایى که خون دادند، جوان­هاى ما که به خیابان ریختند، بانوان ما که به خیابان ریختند، و تظاهر کردند و با مشت گره کرده این دشمن بزرگ را از بین بردند، باید دید که اینها اشخاصى بودند که دمکراتیک بودند؟ مذاقشان و مسلکشان دمکراتیک بود؟ اینها جمهورى مى‏خواستند مثل جمهورى که شوروى مى‏خواهد؟ شوروى هم جمهورى است مثل جمهورى که سایر ممالک دشمن ما مى‏خواهد؛ امریکا هم جمهورى است. ملت ما که خون خودش را ریخت و فریاد کرد «اللَّه اکبر» و فریاد کرد «جمهورى اسلامى»، اسلام اینها را وادار کرد به یک همچو جانبازى و خونریزى و فدایى دادن یا آن معنایى که شوروى‏ها مى‏خواهند؟ یا آن معنایى که امریکایى‏ها مى‏خواهند؟ یا آن معنایى که اسرائیل مى‏خواهد؟ آنها هم جمهورى‏اند. اینهایى که مى‏گویند جمهورى، «اسلامى» را دنبال آن نمى‏گذارند- و فقط این دو کلمه، که من از اول فریاد زدم که ما همین دو کلمه را مى‏خواهیم: «جمهورى اسلامى»- اگر دیدید یک کلمه‏اى اضافه شد، بدانید مسیرشان با شما مختلف است. اگر کلمه اسلام پهلویش گذاشتند مى‏خواهند شما را بازى بدهند. اگر دیدید که یک کلمه از آن افتاد و گفتند جمهورى، بدانید مسیرشان با شما مختلف است.

...

دشمن ما فقط محمد رضا خان نبود؛ هر کس که مسیرش مسیر اسلام نباشد دشمن ماست، با هر اسم مى‏خواهد باشد. هر کس جمهورى را بخواهد دشمن ماست، براى اینکه دشمن اسلام است. هر کس پهلوى جمهورى اسلامى «دمکراتیک» بگذارد این دشمن ماست، هر کس «جمهورى دمکراتیک» بگوید، این دشمن ماست، براى اینکه این اسلام را نمى‏خواهد. ما اسلام را مى‏خواهیم. ما این همه فداکارى کردیم، جوانهاى ما این همه در مبارزات وارد شدند و زحمت کشیدند و رنج کشیدند و خون دادند، براى این بود که اسلام را مى‏خواستند. آنى که این نهضت را پیش برد آنى بود که مى‏گفت من شهادت را فوز مى‏دانم. شهادت را براى «دمکراتیک» فوز مى‏داند؟ شهادت را براى مسیر چپ یا راست فوز مى‏داند انسان؟ بچه‏هاى ما براى اینکه همان جمهورى که در شوروى هست، همان جمهورى که کمونیستها مى‏خواهند، فریاد بزنیم دنبالش؟! ما خون دادیم براى آن جمهورى؟! ما خون دادیم براى جمهورى غرب؟! ما براى اسلام خون دادیم. جوانهاى ما براى اسلام خون دادند.

...

مسیر ما اسلام است؛ ما اسلام مى‏خواهیم. ما آزادى که اسلام تو [ى‏] آن نباشد نمى‏خواهیم. ما استقلالى که اسلام تو [ى‏] آن نباشد نمى‏خواهیم. ما اسلام مى‏خواهیم. آزادى که در پناه اسلام است، استقلالى که در پناه اسلام است ما مى‏خواهیم. ما آزادى و استقلال بى‏اسلام به چه دردمان مى‏خورد؟ وقتى اسلام نباشد، وقتى پیغمبر اسلام مطرح نباشد، وقتى قرآن اسلام مطرح نباشد، هزار تا آزادى باشد. ممالک دیگر هم آزادى دارند. ما آن را نمى‏خواهیم. دشمن خودتان را بشناسید؛ من حالا دارم معرفى مى‏کنم. و این نوارى که من مى‏گویم، امروز، امشب- یا هر وقت که مى‏شود- باید در رادیو، بى‏یک کلمه این طرف و آن طرف، اگر یک حرف اهل روزنامه یا رادیو این ور و آن ور بکنند من خراب مى‏کنم آن روزنامه را، براى اینکه بر خلاف مسیر ملت است؛ آزادى نیست، توطئه است. ما توطئه را مى‏شکنیم. بشناسید آنها را! من حجت را دارم تمام مى‏کنم براى ملت ایران. من مى‏بینم بدبختیهایى که از دست همین اشخاصى که فریاد آزادى مى‏کشند براى ملت ایران، من بدبختى را دارم مى‏بینم. بدبختى ملت ما آن وقتى است که ملت ما از قرآن جدا باشند، از احکام خدا جدا باشند، از امام زمان جدا باشند. ما آزادى در پناه اسلام مى‏خواهیم، استقلال در پناه اسلام مى‏خواهیم، اساسِ مطلبْ اسلام است!

...

این همه تبلیغاتى که مى‏کنند اهل قلم- نمى‏دانم- اهل بیان، تبلیغاتى که مى‏کنند که ما از آن دیکتاتورى فارغ شدیم، دیکتاتورى عمامه و کفش آمده است، اینها ضد اسلام اند. مى‏دانند که آخوند دیکتاتور نیست، آخوند مى‏خواهد مردم آزاد باشند، آخوند مى‏خواهد استقلال باشد، آخوند با توطئه مخالف است نه با آزادى. اینها مى‏خواهند که روحانیت را کنار بگذارند.

...

آزادى که در آن پیغمبر اسلام نیست. ملت ما این را مى‏خواهد؟ خونش را داد براى این؟ براى آزادى داد؟ براى خدا داد. ملت ما تبع حضرت سید الشهداء شد. او خونش را براى کى داد؟ حکومت مى‏خواست؟ استقلال مى‏خواست؟ آزادى مى‏خواست؟ او خدا را مى‏خواست، او اسلام را مى‏خواست، او مى‏خواست که اسلام در خارج تحقق پیدا بکند. روحانى اسلام را مى‏خواهد، روحانى آزادى در پناه اسلام را مى‏خواهد.

...

اگر دیدید که با روحانیت شما موافق اند، بدانید با قرآن هم موافق اند؛ بدانید با اسلام هم موافق اند. اگر گفتند اسلام منها [ى‏] روحانیت، بدانید با اسلام موافق نیستند. این را براى گول زدن مى‏گویند، این را براى اینکه این دژ را بشکنند. دنبالش اسلام رفته است! دیگر محتاج به [کوبیدن‏] نیست. اسلامى که گوینده اسلامى ندارد این اسلام نیست. اسلام که توى کتاب نیست؛ کتابش را هم فردا از بین مى‏برند. آنى که روحانیت را مى‏خواهد ببرد، کتاب روحانیت را هم مى‏خواهد بریزد دور. اگر روحانیت رفت، تمام کتب دینى ما به دریا ریخته مى‏شود، آتش زده مى‏شود. این برنامه کوتاه مدت براى ملت ما؛ اللهُمَّ قَد بَلَّغتُ، من رساندم به شما ملت مطلب را، گفتم به شما؛ و باید هم گفته بشود. من مسائلى که مى‏دانم و مى‏فهمم وظیفه‏ام این است که بگویم، و گفتم. من حجتى که خدا برایم دارد ادا کردم.  

توجه: برای مطالعه سخن­رانی کامل رجوع شود به: صحیفه امام(ره)، جلد ۷، صفحات ۴۵۴ تا ۴۶۵.

از جمهوری اسلامی پاسداری می‏کنیم

مرگ بر شاه: کلاس سوم ابتدایی هستم. از مدرسه تعطیل می‏شوم و به محل قرار با پدر می‏روم. پدر با شهید ابوالفضل بیتا و برادرش مرحوم علیرضا بیتا صحبت می‏کنند. قم- خیابان ایستگاه – ابتدای خیابان فرهنگ، یعنی در یکصد متری ساواک. چون اجتماع بیش از سه نفر در خیابان ممنوع است، آن طرف خیابان فرهنگ بازی می‏کنم. روی دیوار، یک شعار با رنگ پوشانده شده است و روی رنگ را کسی نوشته است:«ننگ با رنگ پاک نمی‏شود». با یک سکه دو تومانی (به قاعده‏ی سکه 10 تومانی فعلی) روی دیوار گچی می‏نویسم:«مرگ بر شاه». شهید بیتا پدر را مطلع می‏کند و پدر می‏گوید:«انگار امیر عباس خیلی هم حواسش پرت نیست.» بیتا به من اشاره می‏کند به نزدشان بروم. پدر می‏گوید:«کیفت را به آقای بیتا بده.» چند دقیقه بعد چند برگ – فقط چند برگ – اعلامیه در کیف من جاسازی شده و باید به تنهایی به منزل بروم، چون کسی به من شک نمی‏کند. کیفم را که در منزل باز می‏کنم، دو نوار سونی آکبند هم می‏بینم. به ظاهر خالی است، ولی در واقع سخنرانی‏های حضرت امام خمینی(ره) است.

صدای انقلاب: مدرسه مرتب تعطیل می‏شود. یک روز، دو روز، یک هفته و ... .کم و بیش صدای انقلاب مردم شنیده می‏شود. صدایی که شاه خائن هم به دروغ گفت که شنیده و آماده‏ی جبران است. در خیابان که راه می‏روی گاهی بین آجرها، کاغذی تا شده را می‏بینی. می‏دانی که اعلامیه است. باید برداری، با بزرگترت بخوانی و بعد در جایی قرار دهی تا دیگری ببینید و بخواند.

همه هستند: زندانیان سیاسی آزاد می‏شوند. باید به دیدن اکبر سوری بروید. فرزند یکی از دوستان پدر که توده‏ای است. خیلی زود با تو انس می‏گیرد و چند کتاب را برای مطالعه هدیه می‏کند. پدر اخم‏‏هایش در هم می‏رود. اما صبر می‏کند تا شهید بیتا با تو صحبت کند. شهید بیتا می‏گوید کتاب‏های صمد (بهرنگی) را نخوانی بهتر است و چند کتاب داستان به تو می‏دهد. تو هم بدون توجه همه را می‏خوانی!

چنتهی توده‏ای‏ها خالی است:جلسه در کلبه هنری بهمن تشکیل شده. «بهمن» ها هم توده‏ای هستند. در مبارزه همراه هستند ولی اختلاف عقیده و سستی ایدئولوژیکشان برای تو نیز که 9 سال داری هویداست. وقتی کسی در بحث کم می‏آورد، سرخ می‏شود و به لکنت می‏افتد، یک بچه 9 ساله هم متوجه می‏شود. بعد از جلسه پدر به شهید بیتا می‏گوید:«من فعلاً برای تکثیر نوارها و اعلامیه‏ها نمی‏توانم پولی کمک کنم» و شهید بیتا می‏گوید:«ما به قدرت کلام شما افتخار می‏کنیم و به آن احتیاج داریم.» پدر خوب حرف می‏زند و بحث می‏کند، اما شهید بیتا هم کمی غلو کرده است، چرا که خود در این زمینه استاد است.

شلیک به مردم: دست در دست پدر به تظاهرات می‏رویم. به کوچه آبشار قم می‏رسیم. یادم نیست حس کردم یا چیزی از مأمورها شنیدم. به پدر گفتم:«می‏خواهند آتش کنند.» دقیقاً همین جمله را گفتم. پدر گفت به سمتی برویم که اگر لازم شد جلو گلوله جا نمانیم. در همین حین اخطارها هم شروع شد. ریتم تند مرگ بر شاه و پراکندگی جمعیت که آغاز شد، شلیک هم شروع شد. گفتند سه نفر شهید شدند، اما در خبرهای بعدی تا 15 شهید ذکر شد.

تیرآهن؟!:در کلاس نشسته‏ایم. زنگ اول یا دوم است که صداهایی می‏آید. فرتاش که پدرش ساواکی است (و گویا اعدام شد) در گوشم می‏گوید:«صدای تیراندازی است.» چند دقیقه بعد مدیر (طیب نما) که در شاه دوستی زبان‏زد است، سر کلاس می‏آید و می‏گوید:«سر و صدا اذیت‏تان نمی‏کند؟ این نزدیکی دارند تیرآهن خالی می‏کنند.» و من در دل می‏گویم:«آن قدر این روزها صحبت گلوله است که ما از صدای تیرآهن هم می‏ترسیم. » دانش‏آموزان یکی یکی فراخوانده می‏شوند. والدین در پی‏شان آمده‏اند. پدر به دنبالت می‏آید. در راه صدای گلوله می‏آید. به پدر می‏گویی که آقای طیب‏نما گفته صدای خالی کردن تیرآهن است و پدر می‏گوید:«آقای طیب‏نما غلط کرده!»

بوی حکومت اسلامی می‏آید: مدارس به کلی تعطیل می‏شود. بوی حکومت اسلامی می‏آید. این جمله را پدر به هر که می‏رسد با خوش‏حالی می‏گوید. نوارهای حضرت امام بیش از پیش در دست‏رس مردم است. مأمورین هم مستأصل اند. ارتشی‏ها که برای حفظ پایه‏های رژیم متزلزل پهلوی در خیابان‏ها هستند، بیش از پلیس با مردم مهربان اند. همه منتظر آن خبر بزرگ هستند.

خبر بزرگ: عصر روز 22 بهمن 57 است. در مغازه میرزا رضای ساعت ساز (یکی از پاتوق‏های بحث پدر) نشسته‏ایم. قم- نزدیک میدان نو (مطهری)- سر کوچه ژاندارمری (پست فعلی). چون وضعیت فوق العاده است، ژاندارمری بلندگویی سرکوچه نصب کرده و صدای رادیو از آن شنیده می‏شود. ناگهان خبر بزرگی که مردم منتظرش بودند: شنوندگان عزیز ...! این صدای انقلاب اسلامی مردم ایران است؛ این صدای انقلاب اسلامی مردم ایران است. همه بالا و پایین می‏پرند. چند نفر پراکنده تکبیر می‏گویند. پدر از داد و قهقهه سرخ می‏‏شود. گاهی هم الله اکبر می‏گوید. جوان مکانیکی با عجله می‏خواهد از زیر ماشینی که در حال کار است بیرون بیاید که سرش خونی و مالی می‏شود. فریاد می‏زند:«به خدا می‏دانستم، به خدا منتظر همین خبر بودم؛ به خدا گوشم به رادیو بود که همین را بشنوم.» اما جز من کسی به او توجه نمی‏کند. خودش هم به شکستن پیشانی‏اش اهمیتی نمی‏دهد. پدر دوستان را در آغوش می‏گیرد. کمی که التهاب کم می‏شود، میرزا رضا به پدر می‏گوید:«اصغر؛ یعنی تمام شد؟» و پدر انگار خودش به تنهایی انقلاب کرده باشد:«بله، بفرما! هی می‏گفتی امکان ندارد، حالا دیدی میرزا؟»

ارزان پیروز نشدیم: سر خیابان فرهنگ و شهید بیتا و خوش و بش و تبریک پدر. خاطره‏ها که مرور می‏شود شهید بیتا اشک می‏ریزد. تعجب مرا که می‏بیند، موهای سرم را می‏بوسد و می‏گوید:«ارزان پیروز نشدیم!» بیتا از دانشجویان پیرو خط امام بود. از جلوداران امور تربیتی در قم هم بود و در عملیات بیت المقدس به شهادت رسید. خیلی‏های دیگر هم هستند که جانشان را در این راه تقدیم کردند. بعضی‏شان را می‏شناسیم و می‏شناسید. ارزان پیروز نشدیم. جمهوری اسلامی و استقلال و آزادی و عزت و قدرت و پیشرفت هم کم ارزش ندارد! از این دستاوردها پاسداری می‏کنیم. در صحنه می‏مانیم و از هزینه دادن نمی‏ترسیم. دارایی و خانواده و آزادی و آبرو و خون ما از خاندان پیامبر اسلام (ص) و از حسین بن علی (ع) باارزش‏تر نیست! هر چه داریم فدا می‏کنیم و نظام و ارزش‏هایمان را حفظ می‏کنیم. من نوکر آن نوجوانی هستم که می‏گوید:«من از اکنون که خود را شناخته‏ام، می‏خواهم بگویم من هم در همین صف هستم.» من فدای آن نوجوان و جوانی بشوم که وقتی یادی از امام و شهیدان می‏کنند، و وقتی سری به گلزار شهدا می‏زنند، می‏گویند:«شما به رسالت خود عمل کردید و حالا نوبت ماست.» خدایا! ما را در راه شهیدانمان ثابت قدم بدار و بر دشمنان دینت پیروز گردان؛ آمین.