اشاره: یکی از خاطرات عملیات والفجر ۱۰ (۱) را پیش رو دارید.(کامل)
آرامش که بر شام کوهستان حاکم میشود، نیروها هم در سنگر جا گرفتهاند؛ نفسی میکشیم. داخل کیسه خواب میروم و زیپش را تا زیر چانه بالا میکشم. سردار شهید فیض میگوید:«جعفری این طوری نرو تو کیسه خواب. بچهها تو این سرما دارند پست میدهند!» بلند میشوم و تکیه میدهم به دیواره داخل سنگر. سنگر را همین امروز در سراشیبی کوه و پایینتر از خط الرأس جغرافیایی و نظامی علم کردهایم. ناگهان تیرهای سرخ از هفت هشت ده متری پشت سرمان شلیک میشود و از بالای سرمان به سمت بالای ارتفاع میرود.! ترس ناگهانی وجودم را تکان میدهد. با خود میگویم: دور خوردیم و کار ِگُردان تمام شد! چنگ میزنم و گوشی بیسیم را برمیدارم. گردان را به گوش میکنم و میگویم:«خان تو مایه است (دشمن حمله کرده)». بیسیمچی گردان شخصی است به نام نوری (۲). از ابتدای مأموریت خودش یکبند پشت بیسیم بوده. صدایش خش برمیدارد. ترس از شکست گویا به جان او هم دویده. میگوید که متوجه تیراندازی شده و گزارش دقیقتری بفرستم.
از سنگر سرک میکشم، جر تاریکی نمیبینم. ناگهان دوباره تیراندازی میشود و تیرهای رسّام درست از بالای سرم رد میشود. در آتش دهانهی سلاح هیکل تنومندی را میبینم و دیگر هیچ. به این نتیجه میرسم که خبری از حمله نیست و احتمالاً یک گروه کوچک گشتی عراقی با نیروهایمان درگیر شدهاند، آن هم در ۱۰ متری سنگر ما (فرماندهی) و درست زیر گوشمان. همین طور که نگاه می کنم به احمد مساعی منش (۳) میگویم که برود روی فرکانس محور و گوشی را به من بدهد. بیسیمچی محور هم دستپاچه است. ناگهان صدای آشنای فرمانده لشکر را میشنوم. حاج غلامرضا جعفری (۴) به آرامی میگوید:«نباید موضوع مهمی باشد. سریعتر بررسی کنید بگویید وضعیت چی است.» سردار شهید محمدرضا فیض از سنگر بیرون میپرد و به سمت بالای ارتفاع و سنگرهای نگهبانی میرود. ابوالفضل ارج (۵) کلت منور را یافته است و اولین تیر را به سمت دره شلیک میکند. در سراشیبی تپه مجروحی را میبینیم و کسی که با سرعت میگریزد. با کلاش به سمتش تیراندازی میکنیم. در میان تختهسنگها ناپدید میشود و دیگر او را نمیبینیم. مجروح را به سنگرمان منتقل میکنیم. با بیسیم وضعیت را گزارش میکنم و دوباره سکوت رادیویی برقرار میشود. مجروح کسی نیست جز مجتبی افخمی، فرماندهی یکی از دستههای گروهان یک. ساعتی پیش به معاونش گفته است:«به نیروها بگو بدون سلاح و تنهایی جایی نروند و بیمورد سنگرشان را ترک نکنند.» در حال سرکشی به سنگرهای اجتماعی بوده که میبیند کسی در تاریکی نشسته است. (مجتبی خودش بدون سلاح و تنها بوده است!) میگوید:«اخوی چرا اینجا نشستهای؟ برو توی سنگرت.» جوابی نمیشنود. میپرسد:«کی هستی اخوی؟» که با برخاستن ِ او و گلن گدن کشیدنش مواجه میشود. سلاح او را با دو دست میگیرد و با هم گلاویز میشوند. در لحظهای که گمان میکند حریف نامتعادل است او را به سمت سراشیبی ارتفاع هل میدهد. نیروی عراقی پرت نمیشود و در عوض رگبار گلوله را به سوی مجتبی افخمی میگشاید. همه اینها را خودش بریده بریده و با آه و نالهی فراوان بیان میکند. وقتی میبیند عراقی زمین نخورد فرار میکند و از پشت ۱۲ – ۱۰ گلوله میخورد. امدادگر گردان با بار و بندیل به سنگرمان میآید و مشغول پانسمان او میشود. خونریزی خاصی ندارد ولی درد امانش را بریده. امپول والیوم هم چندان تأثیری ندارد. ابراهیم زارع (معاون گروهان یک) به او میگوید:«مجتبی روحیهات را حفظ کن کمتر ناله کن!» افخمی میگوید:«ابراهیم من روحیهام خوب است، اما درد دارم.» بعد اضافه میکند:«ابراهیم همه جایم تیر خورده، میدانی یعنی چه؟»
ساعت حدود ۱۰ شب بود. به سردار شهید محمدرضا فیض گفتم:«بروم گشتی در اطراف بزنم؟» گفت:«نه بخواب ساعت ۱ بیدارت میکنم.» در حالی که فرورفتن در کیسهخواب با شنیدن نالههای مجتبی هیچ لطفی نداشت. مجتبی تا صبح ناله کرد و نماز صبحش را هم با آه و ناله خواند و پس از روشن شدن هوا به عقب منتقل شد(۶). دو روز بعد جنازهی آن عراقی را در ته دره پیدا کردیم که از هول تیرهای ما، در حین فرار از تپه پرت شده بوده و احتمالاً مرگی سخت و تدریجی داشته است. مدارکش میگفت که افسر توپخانه است و احتمالاً آدمی مغرور بوده که به تنهایی برای شناسایی آمده بوده است.
پینوشت: ۱- در متن خاطره آمده است که مجتبی خونریزی خاصی نداشت، باید توضیح دهم که در ظاهر این گونه بود و به دلیل درد شدید او و چندین گلولهای که خورده بود، خونریزیهای پراکنده به چشم نمیآمد. به هنگام انتقال برانکار، آن همه خون در آن جمع شده بود که یکی میگفت یک برانکار دیگر بیاورید و امدادگر گردان به شوخی میگفت:«چقدر هم خون دارد!» ۲- اینجانب مجروحیتی شدیدتر از این مورد به یاد ندارم ؛ وضع مجتبی آن همه وخیم بود و آن همه درد داشت که سردار شهید سید محمد رضا فیض تا صبح دو بار برای او گریه کرد!
پاورقی: ۱- خاطره مربوط است به عملیات والفجر ۱۰ – لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب(ع) - گردان حضرت معصومه (س). زمان روزهای پایانی سال ۱۳۶۶. ۲- نوری (بیسیمچی گردان) اکنون کارمند است و در یکی از ادارت استان قم مسئولیت دارد. ۳- احمد مساعی منش یکی از بی سیمچیها بود که اکنون در شرکت هود مس قم روزگار میگذراند. ۴- سردار غلامرضا جعفری اکنون مسئولیت تدوین کتاب مأموریت ها و عملیات های لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب را برعهده دارد. ۵- یکی از همکاران گروهان یک بود. اکنون بازنشسته سپاه و خادم افتخاری جمکران است. ۶- مجتبی افخمی اکنون در قم دفتر بیمه دارد و با در دست داشتن یک عصا کمی میلنگد. ۷- راوی امیر عباس است که از جنگ چیزی نفهمید و اکنون با همان بیمعرفتی در خدمت شماست.
اشاره: یکی از خاطرات عملیات والفجر ۱۰ را پیش رو دارید. (قسمت یکم)
آرامش که بر شام کوهستان حاکم میشود، نیروها هم در سنگر جا گرفتهاند؛ نفسی میکشیم. داخل کیسه خواب میروم و زیپش را تا زیر چانه بالا میکشم. سردار شهید فیض میگوید:«جعفری این طوری نرو تو کیسه خواب. بچهها تو این سرما دارند پست میدهند!» بلند میشوم و تکیه میدهم به دیواره داخل سنگر. سنگر را همین امروز در سراشیبی کوه و پایینتر از خط الرأس جغرافیایی علم کردهایم. ناگهان تیرهای سرخ از هفت هشت ده متری پشت سرمان شلیک میشود و از بالای سرمان به سمت بالای ارتفاع میرود.! ترس ناگهانی وجودم را تکان میدهد. با خود میگویم: دور خوردیم و کار ِگُردان تمام شد! چنگ میزنم و گوشی بیسیم را برمیدارم. گردان را به گوش میکنم و میگویم:«خان تو مایه است (دشمن حمله کرده)». بیسیمچی گردان شخصی است به نام نوری. از ابتدای مأموریت خودش یکبند پشت بیسیم بوده. صدایش خش برمیدارد. ترس از شکست گویا به جان او هم دویده. میگوید که متوجه تیراندازی شده و گزارش دقیقتری بفرستم.
ادامهی خاطره را مطالعه بفرمایید [لینک]
پ.ن: ۱- خاطره مربوط است به عملیات والفجر ۱۰ – لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب(ع) - گردان حضرت معصومه (س). زمان روزهای پایانی سال ۱۳۶۶. ۲- نوری (بیسیمچی گردان) اکنون کارمند است و در یکی از ادارت استان قم مسئولیت دارد.
در عملیات والفجر هشت (فتح فاو عراق) من قایقران بودم.
چند روز از عملیات گذشته بود. پیش از ظهر بود و قایقم از موشکهای مینی کاتیوشا پر شده بود. وقتی که پشت سکان قرار گرفتم تا آبراه را دور بزنم و به سمت اروند بروم، دیدم یک اکیپ فیلم برداری قایق مرا زیر نظر دارند. رفتن من به ساحل شهر فاو عراق، تخلیه موشکها و برگشتنم به آبراه لشکر ۱۷ علی بن ابی طالب (ع) ، حدود ۴۵ دقیقه طول کشید. به محض اینکه به آبراه رسیدم دیدم اکیپ خبری هنوز کنار ساحل هستند (بدون اینکه به سنگر رفته باشند) و از دیدن من خوشحال شدند. همه لاوژاکت پوشیده و آمادهی سوار شدن به قایق.
فرمانده ما (شخصی به نام نظری تا آخرین خبری که هفت - هشت سال پیش از او داشتم هنوز در سپاه پاسداران خدمت میکرد) با لبخند به طرف من آمد و گفت :«اینها میخواهند با قایق تو گشتی در اروند بزنند.»
یکی از آنها شخصی بود به سن و سال امروز من. با ریش توپی سیاه رنگ و صدایی مایه دار و زیبا. میکروفون در دست داشت و گویا تهیه کننده هم خودش بود. گفته بود که من فقط میخواهم با این نوجوان ۱۶ ساله بروم. من هم از خدا خواسته. میگفت که همه چیز را ضبط کنند. وقتی که من با موشکهای مینی کاتیوشا رفتم، فیلم گرفته بودند و به محض پیدا شدن قایق من از دور ، باز هم فیلم برداری را شروع کرده بودند. گفت به سمت ساحل عراق بروم (که البته دست خودمان بود). رفتم. شروع کرد به مصاحبه با من. وقتی خودش برای دوربین حرف میزد من چیزی نمیشنیدم. با توجه به نوع میکروفون بسیار آرام صحبت میکرد. از موانع خورشیدی پرسید و شب عملیات. من پشت سکان ایستاده بودم و او میکروفون را جلو صورتم گرفته بود. مصاحبه که تمام شد، دوربین عکاسی را بیرون آورد و خودش در همان حال یک عکس از من گرفت. بعد گفت که به سمت پل شناور بروم. پل شناوری که ایران بر روی اروند زده بود ، زبانزد رسانههای داخلی و بین المللی بود. پل از دور پیدا بود. گفتم:« زیر آتشه ، نگاه نکنید الآن خبری نیست، موقتی است؛ یک دفعه شروع می شود.»
همراهانش با دلهره گفتند که جلو نرویم و از همان فاصله فیلم بگیرند و من روی تصاویر در حال ضبط توضیح بدهم؛ اما او به آرامی اشاره کرد که مهم نیست و به پل نزدیک شوم. به سمت پل که می رفتیم سر و کلهی هواپیماهای عراقی پیدا شد. با توجه به ارتفاع پرواز و مسیر حرکتشان ، به اکیپ گفتم که این هواپیماها با پل کاری ندارند.
دوربین روی شانه فیلم بردار بود و همه چیز را ثبت می کرد. همراهان میترسیدند و یکی دو نفر حتی بدنشان از ترس به لرزه افتاده بود و هیچ تلاشی برای مخفی کردن ترس خود نداشتند. نزدیک پل که رسیدیم چند گلوله توپ (احتمالاً از نوع اتریشی) پی در پی کنار پل فرود آمد. یکی از افراد که پایه دوربین را در بغل داشت با لحن جالبی داد زد :«برگرد» و نگاه به تهیه کننده کرد. خطابش به من بود، اما لحن و نگاهش به گونهای بود که با التماس به تهیه کننده می گفت:« بگو برگردد.» با همان طمأنینه به من اشاره کرد که بازگردم. دور زدم و آنها را کنار اسکلهای در ساحل فاو عراق پیاده کردم.
دیگر آن اکیپ را ندیدم. در همان منطقه شنیدم که یکی از خبرنگاران صدا و سیما به شهادت رسیده است. بعدها که تصویرش را از تلویزیون دیدم خودش بود. همان مرد حدوداً 35 ساله با ریشهای توپی سیاه و چهره آرام و دوست داشتنی. همو که آمده بود تا حوادث جنگ را ثبت کند. همو که از من خوشش آمده بود و به من محبت کرده بود. تصاویر من ، که پشت سکان قایق ایستاده بودم و در آبراه و وسط اروند رود میراندم ، بارها و بارها از تلویزیون به صورت یک نماهنگ مهیج پخش شد. عکسی هم از من در نمایشگاهی (نماز جمعه تهران) به نمایش درآمده بود و اقوام دیده بودند. آن عکس را خودم هیچ گاه ندیدم.
نام خبرنگار را به خاطر ندارم. می توان به اسناد دفاع مقدس مراجعه کرد. اما بعد از آن چند بار خواب او را دیدم و هر جا صحبت از خبر و خبرنگار می شود و در تمام مدتی که خودم کم و بیش در این حیطه کار کردم ، او را به یاد داشته ام. دلم می خواهد پیام ادب و ارادت من به خانوادهی او برسد.
این یادداشت ۴۴ روز پیش، یعنی در تاریخ ۵/۱۱/۸۶ در همین وبلاگ منتشر شده است. به خاطر همراهی با جنبش وبلاگی ضدصهیونیستی، به منظور دفاع از مردم مظلوم فلسطین (به ویژه نوار غزه) مجدداً درج میشود.
حرف نخست: چند روزی است که میخواهم در این باره بنویسم، اما دستم به قلم نمیرود. خواهران و برادران ما در نوار غزه روزهایی سخت را میگذرانند و ما در آسایش و رفاه کامل به امور روزمره مشغولیم و گاه ناشکری هم میکنیم. ای کاش اجازه داشتیم در کنار برادرمان حاضر و در سختیها و بذل جان با ایشان شریک شویم!
هالوکاست در غزه: محاصرهی غزه، قطع منابع انرژی و رقم زدن مرگ تدریجی برای زنان و کودکان و همهی ساکنان مظلوم و مسلمان غزه، حاکی از این است که تروریزم دولتی امریکا با رها کردن مهار سگ دست آموز خود (رژیم صهیونیستی) به نسل کشی روی آورده است و لکهی ننگ دیگری بر پیشانی چرکین خود حک کرده است؛ غافل از اینکه نظام آفرینش به گونهای برپا شده است که جانیان در آن دیرنمیپایند و عمر ظلم و ستم کوتاه است.
چهرهی وهابیت: اسلام امریکایی را میتوان اکنون در سرزمین وحی دید. امریکا و انگلستان با این گمان که انحراف عربستان به استحالهی اسلام ناب محمدی(صلّ الله علیه و اله و سلّم) میانجامد، مذهبی جعلی با نام وهابیت را در سرزمین ظهور اسلام نفوذ داد. استکبار نمیداند که نور خدا فانی نمیشود. وهابیون، مسلمانان واقعی را دشمن دین معرفی میکنند و با دروغ و تهمت سعی دارند مسلمانان راستین را منحرف بخوانند. پس عجیب نیست که بزرگان وهابیت شانه به شانهی نفر اول ظلم و ترور و جنایتهای ضد بشری (یعنی جورج بوش) برقصند و چشمان دروغگویشان را به روی کشتار مردم مظلوم، مسلمان و بیدفاع فلسطین ببندند! افتخار ما به عنوان شیعهی راستین رسول الله(صلّ الله علیه و اله و سلّم) این است که حاضریم برای اعتلای کلمهی توحید در کنار برادران اهل سنّت فلسطینیمان به شهادت برسیم، اما سردمداران مذهبی که مزار فرزندان پیامبر خدا را – العیاض بالله – با ویرانه برابر میداند و مذهبی که بوسیدن حجرالاسود را در حالی کفر میداند که استلام حجر سنت است، عجیب نیست که کشتار مسلمانان مظلوم فلسطین نگرانشان نکند و دو روز سلطنت دنیا را به عمر جاودان در آخرت بفروشند!
حکام عربی: اکنون وقت آن رسیده که حکام مسلمان عربی، مسلمانیشان را ثابت کنند و به جای خوش رقصی برای بوزینهای چون جورج بوش، به دفاع واقعی و عملی از مسلمانان مظلوم فلسطین بپردازند و به یاد داشته باشند که تاج و تخت ماندنی نیست و کسی رستگار است که امکانات دنیا را برای تحصیل آخرت هزینه کند.
آدمکش در رأس: دروغ بزرگ معاصر «سازمان ملل، سازمان حقوق بشر و شورای امنیت» است! این چه حقوق بشری است که بشریت در پیش چشمانش به مسلخ میرود و این چه شورای امنیتی است که متهم اصلی، قطعنامههای آن را باطل میکند؟ وقت آن رسیده است که ملتهای آزاده در صدد ایجاد سازمان قدرتمندی باشند که سازمان ملل و شورای امنیت دروغین فعلی را به سرجایش بنشاند.
و الله معنا: مصاحبهای با یکی از فلسطینیان ساکن در نوار غزه پخش میشد که یک برادر فلسطینی پس از تشریح مجموعهی نابسامانیها و جنایات رژیم صهیونیستی، در پایان گفت که ما نمیترسیم و اضافه کرد:«و الله معنا». ملتی که چنین میاندیشد شکست ناپذیر است!
پیروزی با رمز یا حسین: امریکا و رژیم صهیونیستی حتماً به یاد دارند که در گذشتهای نه چندان دور، رژیم طاغوت در ایران، به ظاهر آن همه قدرتمند بود که ارباب او (امریکای جنایت پیشه) به خواب هم نمیدید که روز افول قدرت شاه خائن را ببینید. اما تاریخ ورق خورد و جهانیان دیدند حاج آقا روح اللهِ بدون عِدّه و عُدّه، با اقتدا به مکتب حسین بن علی (علیهما السلام) در مقابل طاغوت ایستاد و با انفاس قدسی او موج بیداری ملت ایران روز به روز خروشانتر شد، تا اینکه در بهمن 1357 بار دیگر قدرت ذاتی و همیشگی فرهنگ حسینی جلوهگر شد. بعد از اعلام آخرین حکومت نظامی و قصد بختیار معدوم، برای یک کشتار بیسابقه، حضرت امام خمینی(رضوان الله علیه) بدون اینکه حکم جهاد بدهند، فقط به مردم گفتند که به خیابانها بریزند؛ مردم مسلمان و شهادت طلب ایران با فریاد یا حسین به خیابانها ریختند و رژیم طاغوت سرنگون گردید. حضرت امام خمینی(رضوان الله علیه) پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران نیز همواره بر زنده نگه داشتن یاد و نام حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) تأکید داشتند و میفرمودند:«ما هر چه داریم از این محرم است.» اکنون نیز برادران مسلمان ما در غزه میدانند که رمز پیروزی فقط در خدا باوری و آمادگی برای شهادت است، چرا که شیطان برای مقابله با ملتی که از مرگ نمیهراسد، حربهای ندارد!
وای اگر خامنهای حکم جهادم دهد: رژیم صهیونیستی این روزها مست از پیروزی بر مردم محروم و دست خالی غزه است و به نظر اینگونه میرسد که کسی جلودار ددمنشیها و قتل و ترورهای لجام گسیختهاش نیست، اما صهیونیستها به این فکر نکردهاند که اگر وقتش فرا برسد و اگر لازم باشد، و اگر رهبرمان اشاره به جهاد فرمایند، ابتدا سیل موشکهای حزب الله بر سر اسرائیل وحشی باریدن میگیرد و سپس سیل بسیجیان ایران و جهان به طرفش سرازیر خواهد شد. قدرت جنگی کشورهای مسلمان، آن روز چشم جهانیان را خیره خواهد ساخت و در آن روز رژیم صهیونیستی یک هفته هم دوام نخواهد آورد و برای امریکا کوتاه آمدن در برابر اسلام راحتتر از حفظ رژیم صهیونیستی خواهد بود و امریکا ثابت کرده که برای بقای خود دست به هر کاری خواهد زد.
مولایمان چه حالی دارند؟ نمیدانم این روزها بر آقا و مولایمان، حضرت حجت بن الحسن العسکری (عجلّ الله تعالی فرجه الشّریف) چه میگذرد؟! شاید قلب آقا این روزها جریحهدار است. خدایا به قلب مبارک و نازنین حضرت مهدی (علیه السلام) قسمت میدهیم که اسلام و مسلمین را پیروز گردانی و کفار و منافقین - و صهیونیستها را به خصوص - به خاک مذلت بنشانی. خدایا قلب مهربان فرزند فاطمه (سلام الله علیهما) را به پیروزی مسلمین و نابودی متجاوزین شاد فرما!
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد [لینک]
کمتر از 24 ساعت از صدور پیام رهبر معظم انقلاب اسلامی ایران، رژیم صهیونیستی (اسرائیل غاصب) از نوار غزه عقب نشینی کرد. در پی حملات وحشیانه رژیم صهیونیستی به نوار غزه و کشتار مردم بیگناه غزه، بهویژه کودکان فلسطینی و سکوت مجامع بینالمللی و کشورهای منطقه در قبال این جنایت، حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی، روز گذشته پیامی صادر فرمودند که اسرائیل غاصب بلافاصله واکنش نشان داد و از بیم بیداری ملتها و خروش مسلمین، فرار را بر قرار ترجیح داد. متن پیام رهبر معظم انقلاب اسلامی ایران را ملاحظه میفرمایید.
بسم الله الرحمن الرحیم
امت بزرگ اسلام، ملت عزیز ایران
حوادث خونین غزه در این روزها چنان فجیع و دردناک است که نمیتوان غم سنگین ناشی از آن را با زبان و قلم ، بیان کرد. کودکان بیگناه و زنان و مردان مظلوم پس از ماهها محاصرهی کامل، اکنون با قساوت و شقاوت صهیونیستها، در خانه و کشانهی خود به خاک و خون کشیده میشوند، غنچههای نورس در برابر چشم پدر ومادر، و پدران و مادران در برابر کودکان معصوم، در آتش کینهی جلادان غاصب میسوزند، مدعیانِ تمدن و انساندوستی با وقاحت تمام، این فاجعه عظیم انسانی را خونسردانه و بیتفاوت تماشا میکنند و حتی برخی با بیشرمی از آن ابراز خشنودی مینمایند. سکوت دنیای اسلام در برابر این تعدی کمنظیر به هیچ رو پذیرفته نیست.
امت اسلامی باید به خروش آید و سران اسلامی باید خشم ملتهای خود را به رخ رژیم غاصب بکوبند. دست دولت امریکا نیز به خون ملت مظلوم فلسطین آغشته است. به پشتیبانی آن دولت مستکبر و طغیانگر است که صهیونیستها با گستاخی مرتکب این جنایتهای نابخشودنی میشوند، ملتها و دولتهای اسلامی ندای مظلومیت فلسطینیان مظلوم را به سراسر جهان برسانند و وجدانهای خفته را بیدار کنند. آیا ملت امریکا میداند که زمامدارانش اینگونه همهی حرمتهای بشری را در پیش پای صهیونیستها قربانی کردهاند؟ آیا ملتهای اروپایی باخبرند که تسلط سرمایهداران صهیونیست بر کشورهای آنان، کار سیاستمدارانشان را به کجا کشانده است؟
و این تصادف و اتفاق نیست که همزمان با این جنایتهای نظامی، در گوشهی دیگر از جغرافیای زیر سیطرهی استکبار، برترین مقدسات اسلامی دستخوش تعرض میشود و قلمهای پلید و سیاستهای شیطانی حامی آنها، ساحت مقدس حضرت رحمة للعالمین را که همهی بشریت وامدار پیام الهی او وذات مقدس اوست، مورد هتک و اهانت قرار میدهند، آری این اسلام عزیز است که با پیام رهائی بخش و ظلم ستیز خود و با برانگیختن روح کرامت و عزت در انسانها و ملتها، مستکبران را به وحشت انداخته و آتش کینهی ملتهای مسلمان را در دل آنان مشتعل ساخته است و حرکات آنان را دیوانه وار کرده است.
اکنون مستکبران طغیانگر بدانند که با خشونت و درندگی نخواهند توانست فروغ بیداری روز افزون اسلامی را خاموش کنند. مقاومت قهرمانانهی ملت فلسطین و شجاعت حیرت برانگیز مرد و زن و پیر و جوان آنان در برابر صهیونیستهای خونخوار، گواه زندهی این مدعا است. فرجام این درگیری، پیروزی حق بر باطل است، همچنانکه فرمود:« فانتقنها من الذین اجرموا و کان حقا علینا نصر المومنین.»
اینجانب به مردم غزه، به مردان و زنان مظلوم و مقاوم، به کودکان معصوم و غنچههای پرپر شده درود میفرستم و صبر و فرج و پیروزی آنان را از خدا مسئلت میکنم.
والسلام علیکم و رحمة الله
سید علی خامنهای
۱۳۸۶/۱۲/۱۲
پیوندها:
۲۷- جهاد اسلامی: شمارش معکوس برای نابودی اسرائیل آغاز شده است [لینک]
۲۶- حماس: دشمن شکست خورد [لینک]
۲۵- محکومیت صرف حملات غزه، جلوی بیشرمی اولمرت را نمیگیرد [لینک]
۲۴- سخنگوی ارتش صهیونیستی عقب نشینی از غزه را تایید کرد [لینک]
۲۳- اولمرت: اسراییل درصدد توقف حمله به غزه نیست [لینک]
۲۲- آمار شهدای غزه به 116 نفر رسید [لینک]
۲۱- پیام مقام معظم رهبری به مناسبت حملات وحشیانه رژیم صهیونیستی به نوار غزه [لینک]
۲۰- جنایات غزه ، یک طرح آمریکایی است [لینک]
۱۹- اولمرت از ادامه جنایات رژیم صهیونیستی در نوار غزه خبر داد [لینک]
۱۸- اولمرت: اسرائیل به حملات خود در غزه ادامه خواهد داد [لینک]
۱۷- سخنگوی باراک: محدودیت زمانی برای یورش به غزه وجود ندارد [لینک]
۱۶- بازتاب حملات رژیم صهیونیستی به غزه در بیبیسی [لینک]
۱۵- دستور تشدید حملات به غزه صادر شد [لینک]
۱۴- شورای امنیت جنایات رژیم صهیونیستی در غزه را محکوم کرد [لینک]
۱۳- کشتار فلسطینیان برای عملی کردن طرح هولوکاست در غزه [لینک]
۱۲- مقام حزبالله : تجاوز و کشتار در غزه توطئه بینالمللی ضد فلسطین است [لینک]
۱۱- جنگندههای رژیم صهیونیستی مقر "هنیه" را بمباران کردند [لینک]
۱۰- دفتر سیاسی حماس: کشتار غزه توطئهی مشترک آمریکا و طرفهای منطقهای است [لینک]
۹- وزیر جنگ رژیم صهیونیستی: حملات به غزه ادامه خواهد یافت [لینک]
۸- شورای امنیت تشکیل جلسه داد [لینک]
۷- بان کی مون حملات نظامیان صهیو نیست را در نوار غزه محکوم کرد [لینک]
۶- مقاومت ساکنان غزه در برابر حملات رژیم صهیونیستی [لینک]
۵- ریشه حملات اسرائیل به غزه حمایت بی چون و چرای آمریکاست [لینک]
۴- عباس برگزاری نشست فوری شورای امنیت را خواستار شد [لینک]
۳- محمود عباس حملات بر نوار غزه را فاجعه باتر از هولوکاست دانست [لینک]
۲- سکوت شورای امنیت در قبال جنایات اسرائیل در غزه شرم آور است [لینک]
۱- عریقات: مذاکرات صلح خاورمیانه با حمله به غزه دفن شد [لینک]
اشاره: شاید تعجب کنید که نویسندهی این وبلاگ پس از مدتی ننوشن، با چنین موضوعی آفتابی شده باشد؟ حقیقت این است که اشتغالات گوناگون مجال وبلاگ نویسی باقی نمیگذارد؛ از طرفی مدتهاست که امیرعباس به عنوان عضوی ساده از جامعهی ورزش کشور که خیلی از جزئیات را نیز میداند، نسبت به تیم ملی حساس و نگران است. دوستان شاهد اند که از مدتها پیش عرض کرده بودم که «افشین قطبی» سرمربی خواهد شد و از آن دم بناداشتهام در این باره بنویسم که تا کنون نشده است و اکنون که این خبر نهایی شد، این چند سطر خالصانه و مشفقانه و بیصبرانه به قلم جاری میشود. آنها که از امیر عباس رنجشی در خاطر دارند، لطفاً به «ما قال» توجه نمایند.
قطبی کوچک است: اگر جنجال و شانتاژهای خبری را کنار بگذاریم، افشین قطبی نه تنها مربی بزرگی نیست، بلکه تجربه نشان داده که برای آنالیز یک بازی مهم هم مشکل دارد. فراموش نکنید که پیروزی های تیم پرسپولیس با افشین قطبی، از زمانی آغاز شد که قطبی تازه به ایران آمده بود و پرسپولیس را «حمید استیلی» ساخته و پرداخته بود و تمرین میداد و ارنج می کرد. مدتی که گذشت تعریف و تمجید هواداران به قطبی مزه کرد و با نقش آفرینان اصلی پرسپولیس درافتاد تا خودش به چشم بیاید. در همان زمان پرسپولیس دو تساوی داد تا مدیر عامل پرسپولیس به نشانهی اعتراض به قطبی، استعفای خودش را رسانهای کند. وقتی همه نگران کاشانی شدند و از صدر تا ذیل از او خواستند که بماند، قدرت کاشانی به قطبی تفهیم شد و مجبور شد تا حد امکان با استیلی کنار بیاید. اما قطبی که سوای از ظاهر اتوکشیدهاش، در روابط تیمی بسیار خودبزرگبین و خودخواه است، تا جایی که توانست با مربیان وطنی (قطبی را وطنی نمیدانم) درافتاد. قصد اخراج یکی از آنها را داشت که با دخالت کاشانی ماند ولی سکونشین شد. نقش استیلی را نیز بسیار کمرنگ کرد و خود میداندار اصلی شد. نتیجه این شد که اولاً پرسپولیس در 6 بازی آخر بدترین نتیجهها را گرفت، و ثانیاً کاشانی در محافل خصوصی زمزمههای اخراج قطبی را سرداد. برای اخراج قطبی دو مشکل اساسی وجود داشت، یکی وجه قرارداد و دیگری جو روانی و حاشیههای بعدی، که میتوانست پرسپولیس را دچار زلزلههای وحشتناک نماید. بهترین راه قالب کردن قطبی به تیم ملی بود که بلافاصله لابیها کار خود را آغاز کردند. از شانتاژهای خبری و برنامهای تا رایزنیهای پشت پرده، سعی در القا و ایجاد این اتفاق داشتند. بیشترین نفع را پرسپولیس میبرد که هم از شرّ یک مربی تمام شده و سوخته راحت میشد، هم به پول خوبی میرسید و هم مربی خودش را در تیم ملی میدید! و این سناریو این گونه رقم خورد.
قطبی از آنالیز هم عاجز است: دلیل از این بهتر که پرسپولیس در 6 بازی آخر خود، یک نیمه را افتضاح میکند و سرمربی نمیتواند عیب کار را بیابد؟! حتی در آخرین شکستش وقتی بین دو نیمه خبرنگار ورزشومردم از او میپرسد که دلیل باخت و ضعف شدید شما در نیمههای اول چیست، قطبی پاسخ می دهد: «سؤال من هم همین است!!!» پاسخ از این رسواتر هم امکان دارد؟ در این اواخر دیدهاید که نمایش قطبی برای هواداران به قصد طلب تشویق به شدت کم شده است!
کفاشیان چه میکند؟ ایشان ثابت کرده که بیش از هر چیز به موقعیت و میز و مقام خود فکر میکند. ابتدا خواست یک مربی خارجی مورد قبول همه بیاورد تا اگر تیم نتیجه نگرفت، بتواند بگوید که من بهترین مربی را آوردم و زحمت خود را کشیدهام. در درجه بعد به دو چیز نگاه میکند: یکی خرد جمعی و دیگری لابیهای مربی، تا باز هم در صورت شکست بگوید راه درستی را پیمودم. شاید بپرسید پس کفاشیان چه باید می کرد؟ پاسخ این است که باید خود متخصص و شجاع میبود و به کمیتههای بررسی کننده نیز میگفت که بهترین گزینه به لحاظ فردی و فنی و تعامل با اشخاص را انتخاب کنید و نگران شانتاژهای خبری و لابیها نباشید. در این صورت میدیدیم که نه تنها ممکن بود افرادی مثل قلعهنویی و مایلیکهن که حقانیتشان محرز است انتخاب و معرفی شوند، بلکه ممکن بود حتی کسی مثل استیلی سرمربی تیم ملی شود و کفاشیان بگوید که پای او میایستم!
خرد جمعی بیمار است: برای بنده که کمی تا قسمتی از جریانات مطلع ام، روشن است که خرد جمعی فوتبال در کشور عزیزمان ایران اسلامی، بیمار است. نوعی خط بازی و قرمز شیفتگی مفرط در کمیتهها و فدراسیون و حتی در سازمان تربیت بدنی به چشم می خورد که البته چندان مخفی هم نیست و کافی است کمی به این جایگاهها نزدیک شوید تا بدون هر گونه رادیولوژِی و نمونهبرداری و با چشمان غیر مسلح هم این بیماری را ببینید. علی دایی این معنا را در برنامه 90 فریاد کرد!
علی دایی چه گفت؟ دایی که تلفنی با مجری برنامه 90 سخن میگفت، اعلام کرد در کشور ما لابیها تعیین کننده هستند و هر کس در صدد است تا مربی خود را به تیم ملی بفرستد.
نظرسنجی برنامه 90: نمی خواهم در عدالت فردوسیپور و اعلام درست پیامهای مردم تشکیک کنم، اما به چند دلیل این نظرسنجی اعتبار ندارد: 1- به قول قلعه نویی، حرف راست به مردم زده نشد و در این صورت قضاوت ایشان بر اساس ضعف اطلاعات است. حتی به مردم گفته نشد که پرسپولیس را استیلی ساخته و قطبی توان هدایتش را نداشته است. کارنامه قلعه نویی هم بیان نشد و درعوض کارنامه درخشان او در تیم ملی به صورت عوامانه و غیر کارشناسی زیر سؤال رفت. 2- یک طرف نظرسنجی قطبی بود که هوادارن پرشمار پرسپولیس برایش پیامک تأیید فرستادند، و در طرف دیگر استقلالیها از قلعه نویی حمایت نکردند و مگر مس کرمان (تیم فعلی قلعه نویی) چند هوادار دارد؟ 3- برنامهی نود، میوهی شش-هفت ماه تبلیغ مستقیم و غیر مستقیم برای افشین قطبی را چید. «عادل(؟) فردوسی پور» در هر برنامه دقایقی را به تعریف و تمجید از قطبی میپرداخت و حتی واژهی لاتین و نامأنوس «جنتلمن» را هم شرمندهی خود کرد و من نمیدانم شعار هواداران استقلال در ورزشگاه آزادی (فردوسی پور کیه کیه؟ / پولکیه پولکیه!) در حضور فردوسی پور و در آخرین بازیای که از استقلال گزارش کرد- که موجب خش افتادن صدای این مجری، گزارشگر، تهیه کننده و کاسب گردید – چه وجهی دارد؟!
قطبی ایرانی است یا خارجی؟ از شناسنامه که بگذریم، قطبی برای کار و کسب افتخار به ایران آمده است. سرمربیگری پرسپولیس یعنی همین. درست مثل این است که به ژاپن یا کره یا چین یا پاکستان رفته باشد! کارش که تمام شود، سربلند یا سرافکنده ایران را مجدداً به سمت دیار خود ترک خواهد کرد. از این رو این جانب همچنان در حسرت یک مربی وطنی برای تیم ملی میسوزم.
از قطبی حمایت نمی کنم! چه کسی گفته حتماً باید از سرمربی تیم ملی حمایت کرد؟ اگر پروسهی انتخاب، عادلانه و کارشناسانه طی میشد، آن گاه مربی مورد نظر جماعتی انتخاب نمیشد، بر آن جماعت واجب میشد که از سرمربی ِ منصوب شده حمایت کند، اما وقتی خرد جمعی بیمار است و خطی عمل میشود و حتی عالیترین مقامات ورزشی کشورمان (که بنده سوای از این خصلتشان به ایشان ارادت دارم) به رنگی خاص تمایل دارند، چه جای انسجام و تأیید همه جانبهی مربیای است که انتصابش خط خطی بوده است؟!
پیش بینی این جانب: اول اینکه پرسپولیس با منها کردن قطبی مجدداً به صدر می آید و قهرمان می شود و حقانیت مربیان وطنی به اثبات میرسد. دیگر اینکه ما به جام جهانی صعود میکنیم و این نه به دلیل کاردانی قطبی است، بلکه به دلیل توان ذاتی فوتبال ما و ارادهی عمومی حاکم بر فوتبالمان میباشد. پس از راه یافتن به جام جهانی، امیدوارم فدراسیون به خود بیاید و عذر قطبی را بخواهد. اگر در دام جنجالها و تحلیلهای ساختگی ِ برنامهسازان و خبرسازانی که ضعفهای قطبی را حسن نشان میدهند گرفتار نیایند، خود به خود عملکرد قطبی ضعفهایش را افشا خواهد ساخت. اما اگر تیم ملی با قطبی به جام جهانی برود، مضحکهی جهانی ما رقم میخورَد و باید منتظر باشیم تا قطبی هم مثل برانکو ایوانکویچ از همان طرف به محل اقامتش فرار کند.
پی نوشت: علی دایی سرمربی تیم ملی فوتبال ایران شد. به گزارش خبرگزاری فارس و به نقل از علی کفاشیان (رئیس فدراسیون)، پس از نشستهای متعدد در فدراسیون فوتبال، علی دایی به عنوان سرمربی تیم ملی ایران انتخاب شد تا در مرحله مقدماتی جام جهانی 2010 این تیم را هدایت کند. امیر قلعهنویی، مایلیکهن، جلالی و افشین قطبی، نامزدهای انتخاب سرمربی تیم ملی بودند. اعضای هیئت رئیسه پس از بررسی برنامه هایشان، ترجیح دادند که این پست را به سرمربی سایپا واگذار کنند. تیم ملی ایران در مرحله مقدماتی جام جهانی 2010 و در دومین مسابقه در روز ششم فروردین سال آینده با تیم ملی کویت دیدار حساسی را برگزار خواهد کرد.
به گردن آنها که می گویند: این یادداشت مورد مطالعهی آقای کفاشیان و همکارانش قرار گرفته بود. با این حساب اگر چه علی دایی گرینه مورد نظر بنده نبود و اگر چه علی دایی هم اصالتاْ قرمز است (همان قرمزشیفتگی مقامات فوتبال ایران که اشاره شد)، ولی از او حمایت میکنم و امیدوارم در عرصه فیفا نیز زمینههای نفوذ دایی روز به روز بیشتر شود.
حرف نخست: چند روزی است که میخواهم در این باره بنویسم، اما دستم به قلم نمیرود. خواهران و برادران ما در نوار غزه روزهایی سخت را میگذرانند و ما در آسایش و رفاه کامل به امور روزمره مشغولیم و گاه ناشکری هم میکنیم. ای کاش اجازه داشتیم در کنار برادرمان حاضر و در سختیها و بذل جان با ایشان شریک شویم!
هالوکاست در غزه: محاصرهی غزه، قطع منابع انرژی و رقم زدن مرگ تدریجی برای زنان و کودکان و همهی ساکنان مظلوم و مسلمان غزه، حاکی از این است که تروریزم دولتی امریکا با رها کردن مهار سگ دست آموز خود (رژیم صهیونیستی) به نسل کشی روی آورده است و لکهی ننگ دیگری بر پیشانی چرکین خود حک کرده است؛ غافل از اینکه نظام آفرینش به گونهای برپا شده است که جانیان در آن دیرنمیپایند و عمر ظلم و ستم کوتاه است.
چهرهی وهابیت: اسلام امریکایی را میتوان اکنون در سرزمین وحی دید. امریکا و انگلستان با این گمان که انحراف عربستان به استحالهی اسلام ناب محمدی(صلّ الله علیه و اله و سلّم) میانجامد، مذهبی جعلی با نام وهابیت را در سرزمین ظهور اسلام نفوذ داد. استکبار نمیداند که نور خدا فانی نمیشود. وهابیون، مسلمانان واقعی را دشمن دین معرفی میکنند و با دروغ و تهمت سعی دارند مسلمانان راستین را منحرف بخوانند. پس عجیب نیست که بزرگان وهابیت شانه به شانهی نفر اول ظلم و ترور و جنایتهای ضد بشری (یعنی جورج بوش) برقصند و چشمان دروغگویشان را به روی کشتار مردم مظلوم، مسلمان و بیدفاع فلسطین ببندند! افتخار ما به عنوان شیعهی راستین رسول الله(صلّ الله علیه و اله و سلّم) این است که حاضریم برای اعتلای کلمهی توحید در کنار برادران اهل سنّت فلسطینیمان به شهادت برسیم، اما سردمداران مذهبی که مزار فرزندان پیامبر خدا را – العیاض بالله – با ویرانه برابر میداند و مذهبی که بوسیدن حجرالاسود را در حالی کفر میداند که استلام حجر سنت است، عجیب نیست که کشتار مسلمانان مظلوم فلسطین نگرانشان نکند و دو روز سلطنت دنیا را به عمر جاودان در آخرت بفروشند!
حکام عربی: اکنون وقت آن رسیده که حکام مسلمان عربی، مسلمانیشان را ثابت کنند و به جای خوش رقصی برای بوزینهای چون جورج بوش، به دفاع واقعی و عملی از مسلمانان مظلوم فلسطین بپردازند و به یاد داشته باشند که تاج و تخت ماندنی نیست و کسی رستگار است که امکانات دنیا را برای تحصیل آخرت هزینه کند.
آدمکش در رأس: دروغ بزرگ معاصر «سازمان ملل، سازمان حقوق بشر و شورای امنیت» است! این چه حقوق بشری است که بشریت در پیش چشمانش به مسلخ میرود و این چه شورای امنیتی است که متهم اصلی، قطعنامههای آن را باطل میکند؟ وقت آن رسیده است که ملتهای آزاده در صدد ایجاد سازمان قدرتمندی باشند که سازمان ملل و شورای امنیت دروغین فعلی را به سرجایش بنشاند.
و الله معنا: مصاحبهای با یکی از فلسطینیان ساکن در نوار غزه پخش میشد که یک برادر فلسطینی پس از تشریح مجموعهی نابسامانیها و جنایات رژیم صهیونیستی، در پایان گفت که ما نمیترسیم و اضافه کرد:«و الله معنا». ملتی که چنین میاندیشد شکست ناپذیر است!
پیروزی با رمز یا حسین: امریکا و رژیم صهیونیستی حتماً به یاد دارند که در گذشتهای نه چندان دور، رژیم طاغوت در ایران، به ظاهر آن همه قدرتمند بود که ارباب او (امریکای جنایت پیشه) به خواب هم نمیدید که روز افول قدرت شاه خائن را ببینید. اما تاریخ ورق خورد و جهانیان دیدند حاج آقا روح اللهِ بدون عِدّه و عُدّه، با اقتدا به مکتب حسین بن علی (علیهما السلام) در مقابل طاغوت ایستاد و با انفاس قدسی او موج بیداری ملت ایران روز به روز خروشانتر شد، تا اینکه در بهمن 1357 بار دیگر قدرت ذاتی و همیشگی فرهنگ حسینی جلوهگر شد. بعد از اعلام آخرین حکومت نظامی و قصد بختیار معدوم، برای یک کشتار بیسابقه، حضرت امام خمینی(رضوان الله علیه) بدون اینکه حکم جهاد بدهند، فقط به مردم گفتند که به خیابانها بریزند؛ مردم مسلمان و شهادت طلب ایران با فریاد یا حسین به خیابانها ریختند و رژیم طاغوت سرنگون گردید. حضرت امام خمینی(رضوان الله علیه) پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران نیز همواره بر زنده نگه داشتن یاد و نام حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) تأکید داشتند و میفرمودند:«ما هر چه داریم از این محرم است.» اکنون نیز برادران مسلمان ما در غزه میدانند که رمز پیروزی فقط در خدا باوری و آمادگی برای شهادت است، چرا که شیطان برای مقابله با ملتی که از مرگ نمیهراسد، حربهای ندارد!
وای اگر خامنهای حکم جهادم دهد: رژیم صهیونیستی این روزها مست از پیروزی بر مردم محروم و دست خالی غزه است و به نظر اینگونه میرسد که کسی جلودار ددمنشیها و قتل و ترورهای لجام گسیختهاش نیست، اما صهیونیستها به این فکر نکردهاند که اگر وقتش فرا برسد و اگر لازم باشد، و اگر رهبرمان اشاره به جهاد فرمایند، ابتدا سیل موشکهای حزب الله بر سر اسرائیل وحشی باریدن میگیرد و سپس سیل بسیجیان ایران و جهان به طرفش سرازیر خواهد شد. قدرت جنگی کشورهای مسلمان، آن روز چشم جهانیان را خیره خواهد ساخت و در آن روز رژیم صهیونیستی یک هفته هم دوام نخواهد آورد و برای امریکا کوتاه آمدن در برابر اسلام راحتتر از حفظ رژیم صهیونیستی خواهد بود و امریکا ثابت کرده که برای بقای خود دست به هر کاری خواهد زد.
مولایمان چه حالی دارند؟ نمیدانم این روزها بر آقا و مولایمان، حضرت حجت بن الحسن العسکری (عجلّ الله تعالی فرجه الشّریف) چه میگذرد؟! شاید قلب آقا این روزها جریحهدار است. خدایا به قلب مبارک و نازنین حضرت مهدی (علیه السلام) قسمت میدهیم که اسلام و مسلمین را پیروز گردانی و کفار و منافقین - و صهیونیستها را به خصوص - به خاک مذلت بنشانی. خدایا قلب مهربان فرزند فاطمه (سلام الله علیهما) را به پیروزی مسلمین و نابودی متجاوزین شاد فرما!
دفتر هنر و ادبیات ایثار، حدود 8 سال پیش، یکی از سفرهای جنوب را به خواهران نویسنده اختصاص داد. خواهرانی که یا داستانشان در جشنواره برگزیده شده بود و یا در جلسات نقد، حضوری پویا داشتند. این جانب یکی از خادمین سفر بودم. اگر چه این سفرنامه به صورت کامل - در وقتش - در کیهان به چاپ رسید، اما به گمانم بریدهای از آن، اینک قابل عرضه باشد. [لینک مرتبط]
جمعه 23/2/79
مقصد اتوبوس طلائیه است و خورشید، پاک و روشن بر اتوبوس میتابد. فردای شلمچه باید هم آفتابی باشد! صبحانه به موقع نرسیده است و به ناچار حرکت کردهایم و در پمپ بنزین دقایقی طولانی را به انتظار تعویض شیفت و و بارگیری گازوئیل متوقف میشویم. حال ما حال آوارگان کوی حسین(ع) است و ترتیب برنامهها از تدبیر ما خارج است. ساعت 10 صبح زیر تیغ آفتاب به سه راهی شهادت میرسیم: موقعیت حضرت ابوالفضل العباس(س) ؛ قرارگاه عملیاتی جست و جوی مفقودین.
تلفنهای همراه گواهی میدهند که ارتباط طلائیه با دنیای روزمرگیها به کلی قطع است و از سه راهی شهادت دروازهای به جهان غیب باز شده است تا زائران به فراخور ظرفشان اطمینان قلب تحصیل کنند.
در حسینیهی طلائیه(1) و در جوار شهدای «نشان در بینشانی یافته» حضور شهیدانمان آن همه مسلّم است که یاران یک صدا ندای «کجایید ای شهیدان خدایی» را سرمیدهند. حسن گروسی با یاد ثامن الحجج(ع) از غربت شهدا میگوید، اما حق این است که آنها از غربت دنیای خاکی رستهاند و در جوار قرب الهی مقام گرفتهاند و ما را با یک دنیا دلتنگی در غربت خاک رها کردهاند.
همراهان تجدید قوایی میکنند و سپس پای پرهنه را بر خاک مقدّس طلائیه میگذاریم و به طرف دژ خیبر میرویم. ریگها و خاک تفتیدهی طلائیه مأمور آزمودن صبر ما گشتهاند. ای ریگهای سه راه شهادت! کف پاهای ما را بسوزانید و روز ظهور رازها شهادت دهید که این جمع حرمت خون شهدا را پاس داشتهاند.
و شگفتا شیطان که قدم به قدم به همراه ماست و در مسیرمان دامهایی به وسعت عقل معاش گسترده است و مگر نه اینکه او سوگند یاد کرده است تا مردمان را به تلألوءِ سراب دنیا اغوا کند، «الّا عبادک منهم المخلصین(2)» ؟! چنین است؛ پس بگو «لا حول و لا قوة الّا بالله» و بکوش در زمرهی مردانی مقام گیری که «هیچ کسب و تجارت آنان را از یاد خدا و به پا داشتن نماز و پرداختن زکات غافل نمیسازد و از روزی که دل و دیدهها در آن روز حیران و مضطرب است، ترسان و هراسان اند.» «رجالٌ لا تلهیهم تجارةٌ و لا بیعٌ عن ذکر الله و اقام الصلوة و ایتاء الزکوة یخافون یوماً تتقلّب فیه القلوب و الابصار»(3).
به دژ خیبر میرسیم. ... نشانههای کربلا در این سرزمین آن همه بارز بوده و هست که چشم عقل نیز از آن بیبهره نمیماند: علمدار این میدان، حاج حسین خرازی، که دستش را فدای مولای خویش کرده است، شب هنگام، پیش از آغاز عملیات، نیروها را گرد آورده است و به همه وعدهی شهادت داده است و در ماندن و بازگشتن آنها را مخیّر کرده است.
یاران امام(ع) در این سرزمین، با لب تشنه و در نزدیکی آب، تا آخرین رمق در برابر دشمن ایستادند و بدنهای قطعه قطعه و بیکفنشان زیر آفتاب سوزان ماند و این دیار اکنون زیارتگاه عاشقان کربلاست. «السلام علی الاجساد العاریات، السلام علی الجسوم الشاحبات، السلام علی الدماء السائلات، السلام علی الأعضاء المقطعات». «سلام بر آن جسدهای عریان مانده، سلام بر آن پیکرهای تغییر رنگ یافته، سلام بر آن خونهای جاری، سلام بر آن اعضای قطعه قطعه».(4)
دلها روانهی عاشورای خیبر و بدر گشتهاند و از سمت قبله بادی داغ، خاک سوختهی دژ را به سر و روی همراهان میپاشد و خاکم به دهان! انگار از بالای این تل، مسلم بن عوسجه را میبینی که با لبان تاول زده از تشنگی و با بدن چاک چاک، بر خاک شهادت زانو زده است و با اشارهی دست، سفارش قافلهسالار را به حبیب بن مظاهر میکند. جنبشی سهمگین از لشکر کفر آغاز شده است، تودهای عظیم از غبار برانگیخته شده است و تمامی کفر بر سپاه نور هجوم آورده است. هفتاد و دو ستاره – و بگو عالم لایتناهی – در طواف شمس وجود حسین بن علی(ع) است.
ظهر فرا رسیده است، خیمههای آل الله را آتش جهل و نفاق و هوس ِ کوفیان دربرگرفته است و امام عشق یاری میطلبد و ببین که دُردانههای حضرت روح الله، لبیک گویان به طلائیه آمدهاند و «احلی من العسل» گویان، به نماز شهادت ایستادهاند و بار امانت الهی را، بر زمین که نه، بل بر دوش ما گذاشتهاند؛ و وای بر ما از سنگینی امانتی که بر دوش خود احساس میکنیم! انگار ما را به سهراهی شهادت آوردهاند تا حجت بر ما تمام شود. ... اینجا سه راهی شهادت است و آن را سهراهی مرگ و سهراهی جهنّم نیز نامیدهاند و بعید است که در این اسمها رازی پنهان نباشد. ...
پاورقی: 1- این حسینیه بعدها در آتش سوخت که تأویلش ناگفتنی است. 2- «قال فبعزّتک لَاُغویَّنَّهم اجمعین الّا عبادک منهم المخلصین.» (سوره صاد – آیه 83-82) یعنی: گفت به عزتت قسم که خلق را تمام گمراه خواهم کرد مگر خاصان از بندگانت که دل از غیر بریدند. 3- سوره نور – آیه 37 (این بند به این دلیل قلمی شد که مرحوم خواهر رفیعی پیش از اینکه برای چند سوال نزد بنده بیایند، به حاج مجتبی شاکری گفته بودند که از امیر عباس چند سؤال دارم و استخاره هم گرفتهام ولی باز خجالت میکشم و شاکری به ایشان روحیه داده بود. مرحوم خواهر رفیعی آیه استخاره را همین اعلام کردند که ذکر شد.) 4- از زیارت ناحیه مقدسه.
فاطمه امیرانی ، همسر شهید: باورتان میشود من کسی باشم که به جواب خواستگاری حمید خیلی جدی و حتی با سنگدلی تمام گفته باشم نه؟ یا کسی باشم که وقتی خبر شهید شدنش را شنیدم گفته باشم بهتر؟ تا همه چیز به ثانیهای بگذرد و حالا، بله حالا، اعتراف کنم من تمام زندگیام را مدیون همان چهار سالیام که در خانهبهدوشیها و تهمتها و تنهاییها و زیر آتش عراقیها کنار حمید بودهام ؟
حالا وقتش است چشم ببندم بروم به گذشته ، برسم به آن روزهای جوانی و یادم بیاید که اصلاً به ذهنم هم خطور نمیکرد که یک روز عروس حمید بشوم و احساس کنم که رقیبیم یا چریک؟ بعد یادم بیاید که چریکها که عمر چندانی ندارند. شاید به خاطر همین بود که به هم قول دادیم. گفت:«اگر قرار شد شهید شویم هر دومان با هم.»
حمید در آن روزها مادر نداشت . آنها هم مجبور بودند بروند کارخانه قند و فقط زمستانها بیایند ارومیه، پیش عمهشان، که درس بخوانند . ما با عمهشان همسایه بودیم ، توی کوچهای تنگ و تاریک و کوچک. خانهی آنها ته کوچه بود و من خیلی زود با خواهرشان دوست شدم. از مهدی و حمید فقط دو پسر بچه را یادم میآید که همیشه با هم بودند . فقط وقتی خیلی افسرده دیدمشان که یک روز توی روزنامهها نوشتند:« پنج خرابکار در سحرگاه امروز تیرباران شدند.»
یکی از آنها برادر بزرگشان علی بود. آن روزها شرایط جوری بود که مردم با خانوادههای سیاسی و بهخصوص خانوادههایی که اعدامی داشتند زیاد رفت و آمد نمیکردند، به دلیل کنترلی که رژیم از آنها میکرد. ولی ما تا آنجایی که یادم میآید میرفتیم و میآمدیم و تنهاشان نمیگذاشتیم . چون پدرم پدرشان را میشناخت و احترام زیادی براش قایل بود .
از حمیدِ آن روزها فقط یک تصویر در ذهنم مانده: پسری گوشه گیر و محجوب و کم حرف، که هر بار به خانهشان میرفتیم میدیدیم گوشهای از خانه و پشت میزش نشسته دارد درس میخواند . ریاضی میخواند. درسش خیلی خوب بود. تا این که مهدی رفت دانشگاه و حمید رفت سربازی و وقتی برگشت من دیگر دانشجو بودم. ما گاهی همدیگر را میدیدیم . حمید برای من اعلامیهی امام میآورد، همیشه همراه یک کتاب، تا بخوانم و متفاوتتر از بقیه باشم. اینها را حالا میفهمم. حالا که سالها از آن روزها گذشته. حتی وقتی خواهرش گفت میخواهند حمید را برای تحصیل بفرستند آلمان، هر بار که رفت و برگشت، برای من حتماً کتاب یا اعلامیه میآورد. یک بار ازش پرسیدم:« چرا اعلامیه ؟» گفت:« فقط بعد از رفتن علیمان بود که از پوست بچگی آمدم بیرون و فهمیدم دنیا فقط بازی و سرگرمی و خوردن و چیزهای دیگر نیست. فهمیدم چیزهای مهم دیگر هم هست که میشود به آن فکر کرد . حتی میشود به خاطرش جان داد . البته هنوز عقلم قد نمیداد باید چیکار کنم . دل سپردم به مهدی و تا گفت برو سربازی ، نه نیاوردم . برگشتنا هم، توی تبریز، یک لحظه تنهاش نگذاشتم . تمام زندگی مفید من از تبریز شروع شد. از خواندن کتابهای مهم و همین اعلامیهها.»
هم خودش و هم دوستهاش تعریف میکردند که آنها برای خودشان برنامهی خودسازی داشتهاند. به این شکل که برنامهریزی کرده بودند هر روز یکی دو ساعت فقط فکر کنند. از آنجا کسی تربیت شد که برای درس خواندن بلند شد رفت آلمان . ولی این فقط ظاهر ماجرا بود که حمید برود آلمان، برود پیش پسر داییاش در رشتهی عمران ثبت نام کند. او از آنجا میرود سوریه و همانجا آموزشهای سخت نظامی میبیند. منتها هدف اصلی این بوده که او از سوریه و از راه مرز ترکیه اسلحه بیاورد تحویل بدهد به مهدی، بدون اینکه حتی خانوادهاش بو ببرند، به خاطر همان حرفهای سیاسی پشت پرده و اعدام علی آقا و حساسیتهای محل. این کارش بی دردسر نبود. یک بار به او شک میکنند؛ میگفت « توی ترکیه بهم مشکوک شدند . معلوم بود پاسپورتم را پاک کردهام و زیاد رفتهام سوریه. حرف و حدیثهای زیادی از زندانهای ترکیه شنیده بودم که مو به تن آدم راست میکرد . مجبور شدم بروم سبیل نگهبانهای مرزی را چرب کنم تا ولم کردند.» آن روزها توی ارومیه حرف بر سر این بود که لابد حمید پولش را گم کرده که نتوانسته خبری از خودش برساند یا برگردد بیاید ایران. میگفت:«باورت میشود من خبر نداشتم ایران انقلاب شده؟»
میآید لب مرز و منتظر آقا مهدی میشود میبیند سر قرارش نیامد. میگفت: « خیلی نگران شدم. حس کردم ممکن ست دیگر هرگز مهدی را نبینم.» همان جاست که بهش خبر میدهند ایران انقلاب شده. میآید ایران و توی یکی از این مراکز نظامی مستقر میشود. میگفت:« پدرم آمد دم در آنجا گفت با باکری کار دارد. انتظار داشت مهدی بیاید. نمیدانست من آمدهام. وقتی مرا دید خیلی تعجب کرد. گفت تو مگر نباید الآن آلمان باشی بچه؟»
دیگر آلمان نرفت. درست پاییز سال پنجاه و هشت بود که تصمیم گرفت با من ازدواج کند. میگفت:«با دو نفر مشورت کردم، که یکیش مهدیمان بود.»
معروف است که از حمید برادر کوچک آقا مهدی باکری، سخنی نقل شده که گویا از وصیت نامهی این سردار شهید است. ایشان ظاهراً مینویسند:«دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند، در غیر این صورت زمانی فرا میرسد که جنگ تمام میشود و رزمندگان امروز سه دسته میشوند: دستهای به مخالفت با گذشتهی خود بر میخیزند و از گذشتهی خود پشیمان میشوند، دستهای راه بیتفاوتی را بر میگزینند و در زندگی مادّی غرق میشوند و همه چیز را فراموش میکنند و دستهی سوم به گذشتهی خود وفادار میمانند و احساس مسئولیت میکنند که از شدّتِ مصائب و غصهها دِق خواهند کرد.»
سردار شهید حمید باکری از سر دلتنگی آینده را پیش بینی کردهاند؛ ولی با تمام احترامی که به شهدا و این شهید والامقام قائل هستیم، باید اشاره شود که این تقسیمبندی ناقص است، چرا که گروه چهارمی هستند که ماندهاند و طلایهدار ارزشها هستند و بسیاری از ایشان نیز درجایگاههای مدیریتی نظام به کار مشغولاند. اکنون دکتر احمدینژاد، سردار صفوی، سردار محمد علی جعفری، سردار فدوی و بسیاری دیگر از این عزیزان که مدیریتهای بزرگ کشوری و لشکری را برعهده دارند، در کدام دسته جای میگیرند؟ با کمی دقت میتوان دید کسانی هم ماندهاند که نه به گذشتهی ارزشی خود پشت کردهاند، نه در مادیات غرق شدهاند و نه دق کردهاند، بلکه در صحنه حاضر اند، فعالیت میکنند و با شعار ِ«ما میتوانیم»، نگاهشان به آینده مثبت و مملو از امید است.
پیش درآمد: بسیار خوشحالم که پریشب به هنگام پخش سخنان مقام معظم رهبری به صورت اتفاقی پای تلویزیون بودم. کلمه به کلمه و مفهوم به مفهوم سخنان ایشان را با لذت وصف ناشدنی میبلعیدم و در دل میگفتم ای کاش همهی مردم میهنم این سخنان را بشنوند و با جرئت میگویم که هر کس نشنید ضرر کرد. چکیدهی سخنان ایشان اکنون پیش روی شماست. اصل آن از فارس گرفته شده و چند لینک هم در پایان آمده است. چند دقیقه وقت بگذارید و این یادداشت را که نه، این جام شیرین را تا به آخر بنوشید. حتی شما خواهر یا برادری که با نویسندهی این وبلاگ همعقیده نیستید، به جای شنیدن خزعبلات رسانههای بیگانه و تحلیلهای دشمن، خود خردمندانه سخنان رهبر میهنمان را بشنوید و قضاوت کنید. با درود و ارادت و احترام و دوستداری برای شما بازدید کنندهی گرامی.
اجتماع پر شور دانشجویان دانشگاههای یزد: حضرت آیتالله العظمی خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی صبح پنجشنبه (پریروز) در دیدار پرشور هزاران نفر از دانشجویان دانشگاههای یزد، تقویت اعتماد به نفس ملی را ضروری و عامل اصلی ادامهی پیشرفتهای کشور خواندند و با تشریح عوامل سهگانهی تضعیف کننده اعتماد به نفس ملی تأکید کردند: دشمن در پی ناکامیهای گسترده خود در مقابل ملت ایران، به دنبال شیوهها و حیلههای جدید است و مردم و به ویژه نخبگان باید با هوشیاری کامل، این عوامل تضعیف کننده را نفی و روند رشد اعتماد به نفس ملی را دنبال کنند. ایشان با ابراز خرسندی فراوان از حضور در جمع پرشور و نشاط، با صفا و صمیمی جوانان دانشجو، انقلاب اسلامی، پیروزی در دفاع مقدس، تأثیر شخصیت ممتاز امام خمینی رضوان الله تعالی علیه و موفقیت در عرصههای مختلف از جمله انرژی هستهای را از عوامل دستیابی ملت ایران به حد قابل قبولی از اعتماد به نفس برشمردند و خاطرنشان کردند: ملت ایران در نیمه راه دستیابی به اهداف و آرمانهای خود و در مسابقه پیشرفت منطقهای و جهانی قرار دارد و باید در پایان مدت اجرای سند چشم انداز بیست ساله در ابعاد مختلف، حرف اول را در منطقه بزند که رسیدن به این هدف نیازمند تقویت اعتماد به نفس ملی و شتاب بخشیدن به روند پیشرفت کشور است.
ضرورت اعتماد به نفس ملی: رهبر معظم انقلاب اسلامی در تشریح علت دشمنی سیطره جویان جهانی با ملت ایران اظهار داشتند: دولت آمریکا یعنی شیطان مجسم و دیگر سلطه طلبان، در راه تحقق اهداف خود، با مانعی جدی به نام بیداری و ایستادگی ملت ایران روبهرو شدهاند و همین مسئله علت اصلی چالش غرب با جمهوری اسلامی ایران است، چرا که آنان نظام اسلامی را علت اصلی شکستهای خاورمیانهای خود و عامل برملا شدن ماهیت حقیقی شعارهای دروغین غرب درباره حمایت از دمکراسی و مبارزه با تروریسم میدانند. ایشان ناکامی آمریکا در جلوگیری از پیشرفت هستهای ایران را یادآور شدند و افزودند: آمریکاییها که یک روز حاضر نبودند حتی پنج سانتریفیوژ را در ایران بپذیرند، تا همین چند ماه پیش تأکید میکردند که ایران باید از همهی فعالیتهای هستهای خود دست بردارد اما با ایستادگی ملت، اکنون کار به جایی رسیده است که به ناچار میگویند ایران در همین حد توقف کند و جلوتر نرود. مقام معظم رهبری تلاش دشمنان در پیدا کردن راه های جدید برای ضربه زدن به ملت ایران را پیامد طبیعی شکستهای آنان خواندند و فرمودند: امروز اعتماد به نفس ملی از همیشه ضروریتر است و ملت و به ویژه دانشجویان، نخبگان و مسئولین باید راههای جدید بیگانگان برای تضعیف ایران اسلامی را شناسایی و پیشبینی کنند تا بتوانند حیلههای جدید آنان را خنثی سازند. رهبر انقلاب اسلامی در تبیین آثار مثبت اعتماد به نفس ملی خاطرنشان کردند: اگر این عامل اساسی در ملتی وجود نداشته باشد آن ملت همیشه عقب میماند و چشم به راه کمک دیگران است؛ اما برخورداری از اعتماد به نفس عمومی، اندیشه تأمین نیازهای ملت را در اذهان نخبگان مطرح میسازد، باعث به کارگیری و شکوفایی استعدادها میشود و موفقیتهایی به دنبال میآورد که هر یک زمینهساز موفقیتهای خوشهای دیگر میشود و ملت ایران این واقعیت را در دفاع مقدس و عرصههای مختلف تجربه کرده است. ایشان ایجاد یأس و ناامیدی، منحرف کردن استعدادها و تهدید به حمله نظامی را سه عامل و سه رخنه اصلی دشمن برای تضعیف اعتماد به نفس مردم ایران خواندند و با تأکید بر ضرورت هوشیاری ملت و بخصوص اندیشمندان در مقابل این عوامل افزودند: بیگانگان تلاش میکنند با ایجاد یأس، انکار پیشرفتها، به رخ کشیدن فاصله ملت ایران با ملتهای پیشرفته و تیره نشان دادن افق آینده، در میان مردم و بهخصوص جوانان، ناامیدی و انفعال ایجاد کنند؛ اما ملت با شناخت واقعیتها، درک تواناییهای جوانان خود و تکیه بر تجربیات موفق سه دهه اخیر در روند تأمین نیازهای ملی، با شتاب بیشتری به حرکت به سمت قلههای رشد و پیشرفت ادامه خواهد داد.
انتقاد از همنوایی عدهای در داخل با امواج یأس برانگیز تبلیغات بیگانه: حضرت آیتالله العظمی خامنهای با انتقاد از همنوایی عدهای در داخل با امواج یأس برانگیز تبلیغات بیگانه افزودند: عدهای در بحث انرژی هستهای ادعا میکردند که ساخت و راه اندازی سانتریفیوژ در ایران، واقعیت ندارد اما هنگامی که این توانایی دانشمندان ملت برای همه ثابت شد، مدعی شدند که تلاش برای استفاده از انرژی هستهای، کاری پرهزینه و بدون سود است که این نیز یک ادعای دروغین دیگر است. ایشان در همین زمینه خاطرنشان کردند: ملت ایران در طول 20 سال، باید حداقل 20 هزار مگاوات برق هستهای داشته باشد وگرنه باید از روند پیشرفت دست بردارد، بنابراین شاید امروز نیز که نظام برای استفاده از انرژی هستهای همت کرده است، دیر شده باشد. رهبر انقلاب اسلامی با اشاره به ادعای ناتوانی جوانان و دانشمندان ایرانی در ساخت نیروگاه هستهای، افزودند: ریشه اینگونه حرفها تاثیر پذیری از تبلیغات مخالفانِ پیشرفت ایران است، اما ملتی که به اتکا جوانان خود مراکز عظیم غنی سازی را ساخته است حتماً نیروگاه هستهای را نیز با دستان و فکرهای پرتوان خود خواهد ساخت و در این راه درنگ را جایز نمیداند. ایشان با اشاره به سخنان رئیس جمهور آمریکا مبنی بر اینکه روسها سوخت نیروگاه ایران را تأمین میکنند بنابراین ایرانیها باید از غنی سازی دست بردارند، افزودند: این حرف مضحک مانند آن است که به کشوری که سرشار از ذخایر نفتی است بگویند باید نیازهای نفتی خود را از خارج تأمین کند. حضرت آیت الله العظمی خامنهای این سؤال را مطرح کردند که اگر روزی تأمین کنندگان فعلی سوخت نیروگاه هستهای، به هر دلیلی این فرآورده را از ایران دریغ کنند و یا برای آن شرط و شروط سنگین بگذارند آیا ملت مجبور به تسلیم در برابر آنها نخواهد بود؟ رهبر انقلاب اسلامی با اشاره به شادمانی و خرسندی عمیق ملت ایران از پیشرفتهای عظیم هستهای، افزودند: این پیشرفتها مایه تقویت اعتماد به نفس ملی است اما بعضی افراد، نظام و دولت را برای همین پیشرفتها به چالش میکشند و خواسته یا ناخواسته برای تضعیف اعتماد به نفس ملی تلاش میکنند که ملت باید مراقب این گونه رخنهها باشد. مقام معظم رهبری با اشاره به فرآیند عقب نشینی در برابر خواستهای هستهای دشمن در چند سال قبل، خاطرنشان کردند: البته این فرآیند به ملت ایران و افکار عمومی جهان نشان داد که وعدههای غرب توخالی است چرا که تعلیق موقت و داوطلبانه ایران، با سوء استفاده دشمنان در حال تبدیل شدن به حذف فعالیتهای هستهای در کشور بود که بنده همان موقع تأکید کردم اگر روند مطالبه پی در پی طرفهای هستهای ادامه یابد، وارد میدان میشوم که این کار انجام و روند توقف فعالیتهای هستهای به روند پیشرفت هستهای تبدیل شد.
قطع رابطه با آمریکا از سیاستهای اساسی ماست: رهبر انقلاب اسلامی در ادامه بحث در زمینه رخنههای بیگانگان برای تضعیف اعتماد به نفس ملی، به مسئله رابطه با آمریکا اشاره کردند و افزودند: قطع رابطه با آمریکا از سیاستهای اساسی ماست، البته ما هیچگاه نگفتهایم این رابطه تا ابد قطع خواهد بود بلکه شرایط دولت آمریکا به گونهای است که ایجاد این رابطه اکنون به ضرر ملت است و طبعاً آن را دنبال نمیکنیم. ایشان در تبیین پیامدهای منفی ایجاد رابطه با آمریکا خاطرنشان کردند: اولاً این رابطه خطر آمریکا را کاهش نمیدهد چرا که آمریکا در حالی به عراق حمله کرد که با آن کشور رابطه سیاسی داشت، ثانیاً ایجاد رابطه، امکان نفوذ آمریکاییها و زمینه رفت و آمد مأموران اطلاعاتی و جاسوسی آنها در ایران را فراهم میسازد به همین علت برخلاف ادعای برخی افراد پرگو، رابطه با آمریکا در حال حاضر برای ملت ایران نفعی ندارد و مطمئناً آن روزی که رابطه با آمریکا برای ملت مفید باشد بنده اولین کسی خواهم بود که آن را تأیید میکنم. مقام معظم رهبری افزودند: برخی ما را به تحریک دشمنی آمریکا متهم میکنند، اما خصومت این کشور با ملت ایران، دشمنی با اصول ملت ایران است و از اول انقلاب وجود داشته است.
کاستیها را باید دلسوزانه تذکر داد: حضرت آیتالله خامنهای اشکال تراشی های غیرمنطقی و ایراد گرفتن های پی در پی از تصمیمات و عملکرد دستگاه اداره کشور به ویژه دولت را موجب تضعیف نشاط و امید ملت خواندند و خاطرنشان کردند: دولت فعلی برخی خصوصیات منحصر به فرد دارد اما مانند هر دولت دیگر خطاها و کاستی هایی دارد که باید دلسوزانه آنها را تذکر داد اما بهانه گیری مدام صحیح نیست. ایشان با اشاره به پرکاری فراوان دولت، از سفرهای استانی آقای رئیس جمهور و هیأت وزیران عمیقا ابراز خرسندی کردند و افزودند: مطبوعات، رسانهها و کسانی که امکان سخن گفتن با مردم را دارند از هر کاری ایراد نگیرند و مردم را ناامید نکنند این کار به مصلحت کشور نیست.
غرب بدهکار است: رهبر انقلاب اسلامی هوچیگری را یکی از روشهای مطبوعات و رسانههای غربی خواندند و با اشاره به تبلیغات این رسانهها درباره نقض حقوق بشر در ایران، افزودند: کسانی که زندان گوانتانامو و شکنجهگاه ابوغریب آنان، عرق شرم را بر پیشانی هر انسان باشرفی مینشاند، ایران و هر دولت مخالفشان را به نقض حقوق بشر متهم میکنند. مقام معظم رهبری تبلیغات درباره فقدان دموکراسی در ایران را از دیگر فشارهای تبلیغاتی – سیاسی غرب برای تضعیف اعتماد به نفس ملت ایران دانستند و افزودند: ملت ایران تقریباً هر سال با شور و نشاط فراوان در یک انتخابات شرکت کرده و در میان رقابتهای جناحهای مختلف افراد مورد نظر خود را برگزیده است و مگر در کشورهای دیگر دموکراسی معنا و مفهومی جز این دارد. رهبر انقلاب اسلامی تبلیغات منفی درباره مسئله زن را از دیگر اهرمهای فشار سیاسی غرب به ملت ایران خواندند و با اشاره به تضییع آشکار حقوق زنان و پایمال شدن کرامت و شرافت آنان در لیبرال دموکراسی غرب خاطرنشان کردند: دولتهای غربی با وجود فجایعی که در حق زنان انجام میدهند ملت شریف ایران را به تضییع حقوق زنان متهم میکنند اما این هوچیگریها در داخل تاثیری نخواهد داشت. حضرت آیتالله العظمی خامنهای حجاب را تکریم زن دانستند و با اشاره به سوابق استفاده زنان اعیان و اشراف اروپایی از نوعی حجاب تا دو سه قرن قبل، افزودند: در ایران باستان نیز زنان طبقات اعیان و اشراف با حجاب بودند که اسلام این تبعیض را کنار گذاشت و برای تکریم زنان حجاب را به همه آنان تعمیم داد و اکنون غرب باید پاسخگوی اقداماتی باشد که کرامت و حقوق زنان را پایمال میکند. ایشان تأکید کردند که در این زمینه ما طلبکاریم و غرب بدهکار.
ملت و مسئولین باید همیشه هوشیار باشند: ایشان در ادامه بحث عوامل تضعیف اعتماد به نفس ملی، به احتمال حمله آمریکا اشاره کردند و افزودند: البته امروز احتمال این مسئله کمتر از گذشته است اما ملت ایران پس از پیروزی انقلاب و به ویژه پس از پایان دفاع مقدس همواره در معرض تهدید نظامی دشمن قرار داشته است و به هر حال عاملی که میتواند احتمال حمله و خطر دشمن را کاهش دهد نمایش قدرت و اعتماد به نفس ملت ایران است. حضرت آیتالله خامنهای تأکید کردند: با وجود کاهش احتمال حمله دشمن ملت و مسئولین باید همیشه هوشیار باشند که به یاری حق هوشیار هستند.
بیانات رهبر معظم انقلاب: [1 2 3 4]
انتقاد از نوع نامحرمانه [لینک]
شاعران زیادی را میشناسم که وقتی میخواهند در جشنوارهای با موضوع دفاع مقدس شرکت کنند، اول به یاد شیمیاییها میافتند. نویسندگان زیادی نیز به شیمیاییها به چشم سوژه نگاه میکنند. کاش نگاه هنرمندان و نویسندگان همه جانبه بود، اما متأسفانه ایشان به دنبال راحتترین راه برای متأثر کردن مخاطب هستند؛ نتیجه اینکه مشکلات جسمی جانبازان شیمیایی در آثار ادبی و هنری برجسته میشود و ممکن است مخاطبین فکر کنند شیمیاییها آدمهایی دست و پا بسته، مفلوک و قابل ترحماند.
اما واقعیت این است که جانبازان شیمیایی زندگیشان را میکنند و با مشکلات جسمی هم کنار آمدهاند و خیلی از آنها ناراحتیشان کمتر از مثلاً دیابتیهایی است که درصد قابل توجهی از افراد جامعه را تشکیل میدهند.
اگر میخواهید تولید محتوا یا خلق هنری مرتکب شوید، لطفاً به فرهنگ جانبازی و شهادت طلبی و ارادهی پولادین ایثارگران و جانبازان و دشمن ستیزی و ولایتپذیریشان بپردازید و اگر هم گاهی مشکلات جسمی را در کنار ویژگیهای دیگر نشان میدهید، یادتان باشد منعکس کنید که شیمیاییها و دیگر جانبازان، اکنون از فعالترین و اثرگذارترین افراد اجتماع هستند.
برای بعضی دوستان پیام کوتاه فرستاده بودم که «شب یلدا را با نام شهیدانمان آذین میبندیم» و بعد با خود گفتم نامردی نکنم و سری به یاران بزنم. ابتدا به زیارت کریمهی اهل بیت(ع) راهی شدم. در حرم بودم که پیامکی از برادر علی کریمی (پایگاه وبلاگ نویسان ارزشی) رسید و با خود گفتم اگر چیزی بنویسم و با گوشی کمتوان تلفن همراه عکسی بگیرم، حتماً لینک خواهند داد و در حرم بودم که فربود - یکی از یاران والفجر هشت - را در کسوت خدمتگزاری حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها) دیدم و به فال نیک گرفتم و سپس به محلهی قدیم و گلزار شهدای امامزاده ابراهیم رفتم. کلید را از خادم گرفتم و در خلوتی که غیر بدان راه نداشت، به مهمانی یاران شتافتم. اغلب ِ شهدای محل و سهتن از گلهای پرپر دستهی نمازشبخوانها در این گلزار هستند؛ این دسته را که به خاطر دارید؟ [لینک]
میگویند فقط کسانی موفق به زیارت شهیدان میگردند که دعوت شده باشند؛ اگر این سخن درست باشد، پس خوشحال باش که با همهی روسیاهی و گنهکاری، شهیدان از تو دل نبریدهاند و چه بسا انتظارت را میکشند؛ بسم الله!
مثل خادم حرم مطهر کریمهی اهل بیت(ع)، غبار فراق از آینهی دل بزدای تا جلوهی یار در وجودت بدرخشد.
نعلین از پاها بیرون بیاور برادر، تو در سرزمین مقدسی قدم نهادهای.
تو هستی و فراق؛ نه، تو هستی و وصل یار و یاران. بگو و گوش فرادار که با تو چه میگویند. آری گوش فرادار!
یکی از شهدای دستهی نمازشبخوانها . مظلوم بود. ساکت و گوشه گیر و دوست داشتنی. زیبا صورت و پاک سیرت. دوربین را که در دستت میدید کناره میگرفت. اکنون نیز مظلوم و گوشه گیر است. بستگانش را کمتر در اینجا میبینم و رنگ و روی عکس پریده است و سال شهادتش به اشتباه درج شده است و تذکر من به مسئول مربوط تا کنون نتیجهای نداشته است. کاش از او عکسهای زیادی گرفته بودم، انگار به من میگوید:«جعفری! حالا من میگفتم عکس نگیر، تو چرا گوش میکردی؟» و یادآوری میکند که «هر جا لازم دیدی عکست را بگیر و به کسی گوش نکن.»
معاون دستهی نمازشبخوانها ؛ سه ماه پس از برادرش به شهادت رسید. مجروح شده بود، اما چند روز پس از عملیات به خط مقدم و بالای ارتفاعات بازگشت تا به ملکوت اعلی سفر کند و تو را برجای گذارد. وقتی به او گفتی که فرماندهتان (محمد وفایی زاده) به تو گفته بوده که شهید خواهد شد، چه همه گریست و با سوز و گداز گفت:«پس چرا به من نگفت؟!» و اکنون بنشین، اشکی بیفشان و به یاد داشته باش که
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند ...!
تقی مولایی، یکی دیگر از شهدای دستهی نمازشبخوانها . نزدیکترین دوستت. دست در دست هم در مقر سرپلذهاب قدم میزدید. به تو میگفت:«اگر میخواهی لذت عبادت را بچشی توبه کن» و میگفت:«من هم توبه کردهام و حالا دنیا برایم قشنگتر است.» و این گونه او سبکبار گشت و خرامید و رفت و این تویی که هنوز در گرداب فراموشی خود غوطهوری.
این نازنین را که به یاد دارید؟ [لینک]
نام این شهید دلاور را هم به خاطر بسپارید تا عرض کنم.
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان ...
نگران تو هستند!
نظر شما چیست؟
فرمانده هم حضور داشت؛ با همان لبخند همیشگی. آخرین بار ۲۲ روز پیش و در همین مکان بعد از چند کلمه صحبت برای حضار، لبخندش را دیدهای. دلت میخواهد این لبخند از روی رضایت باشد.
راضی هستی سردار؟ به خدا از وقتی نهیب زدهای، نه در پی شهرت بودهام و نه ثروت، بقیهاش با خودت. دستم را بگیر سردار، خستهام. پاهایم دیگر توان رفتن ندارند. دلتنگم سردار. تا به کی با عکسهایتان سخن بگویم؟ دلتنگم. دستم را بگیر و مرا با خود ببر، تا به آسمان؛ تا بدانجا که نور قسمت میکنند. آقا مهدی؛ دستم را بگیر!
در نشست بیسجیان اهل قلم که صبح چهارشنبه 30 آبان ماه در تالار همایش سپاه منطقه قم برگزار شد، بسیج هنری و ادبی منطقه مقاومت بسیج سپاه قم کلید خورد.
در این نشست تخصصی که تعدادی از مسئولین و شماری از خواهران و برادران بسیجی داستان نویس و شاعر حضور داشتند، سرهنگ پاسدار کربلایی اعلام کرد که بنا به پیشنهادات ارائه شده و پیگیریهایی که در حال انجام است، احتمالاً به لحاظ ساختار سازمانی اتفاق مبارکی خواهد افتاد و فعالیتهای ادبی، فرهنگی و هنری یک کاسه و بسیج فرهنگی، ادبی و هنری سازماندهی خواهد شد. وی همچنین گفت:«پیشنهاد این است که تا آن زمان ما در استان قم به صورت خودجوش فعالیتها را به صورت مشترک اجرا کنیم.»
سرهنگ درویشی نیز اعلام کرد که اگر به صورت منطقی فعالیتها قابل جمع باشد، موافق این بحث است.
در ادامه امیر عباس جعفری با تاکید بر این پیشنهاد گفت:«همان گونه که میدانید ما از ابتدا به دنبال فعالیتهای مشترک بودهایم و با فرماندهان نیروی مقاومت از جمله سردار اثباتی مختصر مذاکرهای هم داشتهایم و در عمل هم همواره در شروع هر فعالیت پیشنهاد اجرا به صورت مشارکتی را ارائه دادهایم و جای خوشحالی است که این اتفاق مبارک رخ میدهد.»
بدین گونه این پیشنهاد با اتفاق نظر به تصویب رسید و مقرر شد تا زمان ابلاغ دستور از نیروی مقاومت بسیج، استان قم در این زمینه پیشقدم گردد.
یکی از حاضرین با گلایه از کسانی که با فعالیت در بسیج کسب هویت میکنند و سپس به نهادهای دیگر میروند و در جلسات بسیج شرکت نمیکنند گفت:«ما هر چه داریم از بسیج است و بدهکار این ارگان مقدس هستیم.» وی عرصهی فعالیتهای اجتماعی را - به قول شاعر - بازیگری دانست و گفت :«کسی در این صحنه موفق است که نمایشاش برای خدا باشد، وگر نه یک مسئول را شاد کردن و چهچه و بهبه شنیدن از چاپ یک اثر و نمایش برای بندگان خدا فایدهای ندارد و چه خوب است بیاموزیم که مثل اولیای خدا و شهیدان، نمایشمان برای خدا باشد.»
در پایان مقرر شد که کارگاههای آموزشی و همچنین جلسات نقد تخصصی در رشتههای داستان و شعر برگزار گردد و مسئولین مربوط برای پیگیری امور انتخاب شدند. همچنین مسئول سرویس ادب و هنر یکی از نشریات استانی از میان حاضرین انتخاب شد تا پیگیر چاپ آثار بسیجیان اهل قلم باشد. همچنین مقرر شد تا یک پایگاه اینترنتی به این مهم اختصاص یابد.