شب یلدا با شهیدان |
برای بعضی دوستان پیام کوتاه فرستاده بودم که «شب یلدا را با نام شهیدانمان آذین میبندیم» و بعد با خود گفتم نامردی نکنم و سری به یاران بزنم. ابتدا به زیارت کریمهی اهل بیت(ع) راهی شدم. در حرم بودم که پیامکی از برادر علی کریمی (پایگاه وبلاگ نویسان ارزشی) رسید و با خود گفتم اگر چیزی بنویسم و با گوشی کمتوان تلفن همراه عکسی بگیرم، حتماً لینک خواهند داد و در حرم بودم که فربود - یکی از یاران والفجر هشت - را در کسوت خدمتگزاری حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها) دیدم و به فال نیک گرفتم و سپس به محلهی قدیم و گلزار شهدای امامزاده ابراهیم رفتم. کلید را از خادم گرفتم و در خلوتی که غیر بدان راه نداشت، به مهمانی یاران شتافتم. اغلب ِ شهدای محل و سهتن از گلهای پرپر دستهی نمازشبخوانها در این گلزار هستند؛ این دسته را که به خاطر دارید؟ [لینک] میگویند فقط کسانی موفق به زیارت شهیدان میگردند که دعوت شده باشند؛ اگر این سخن درست باشد، پس خوشحال باش که با همهی روسیاهی و گنهکاری، شهیدان از تو دل نبریدهاند و چه بسا انتظارت را میکشند؛ بسم الله!
مثل خادم حرم مطهر کریمهی اهل بیت(ع)، غبار فراق از آینهی دل بزدای تا جلوهی یار در وجودت بدرخشد.
نعلین از پاها بیرون بیاور برادر، تو در سرزمین مقدسی قدم نهادهای.
تو هستی و فراق؛ نه، تو هستی و وصل یار و یاران. بگو و گوش فرادار که با تو چه میگویند. آری گوش فرادار!
یکی از شهدای دستهی نمازشبخوانها . مظلوم بود. ساکت و گوشه گیر و دوست داشتنی. زیبا صورت و پاک سیرت. دوربین را که در دستت میدید کناره میگرفت. اکنون نیز مظلوم و گوشه گیر است. بستگانش را کمتر در اینجا میبینم و رنگ و روی عکس پریده است و سال شهادتش به اشتباه درج شده است و تذکر من به مسئول مربوط تا کنون نتیجهای نداشته است. کاش از او عکسهای زیادی گرفته بودم، انگار به من میگوید:«جعفری! حالا من میگفتم عکس نگیر، تو چرا گوش میکردی؟» و یادآوری میکند که «هر جا لازم دیدی عکست را بگیر و به کسی گوش نکن.»
معاون دستهی نمازشبخوانها ؛ سه ماه پس از برادرش به شهادت رسید. مجروح شده بود، اما چند روز پس از عملیات به خط مقدم و بالای ارتفاعات بازگشت تا به ملکوت اعلی سفر کند و تو را برجای گذارد. وقتی به او گفتی که فرماندهتان (محمد وفایی زاده) به تو گفته بوده که شهید خواهد شد، چه همه گریست و با سوز و گداز گفت:«پس چرا به من نگفت؟!» و اکنون بنشین، اشکی بیفشان و به یاد داشته باش که
تقی مولایی، یکی دیگر از شهدای دستهی نمازشبخوانها . نزدیکترین دوستت. دست در دست هم در مقر سرپلذهاب قدم میزدید. به تو میگفت:«اگر میخواهی لذت عبادت را بچشی توبه کن» و میگفت:«من هم توبه کردهام و حالا دنیا برایم قشنگتر است.» و این گونه او سبکبار گشت و خرامید و رفت و این تویی که هنوز در گرداب فراموشی خود غوطهوری.
این نازنین را که به یاد دارید؟ [لینک]
نام این شهید دلاور را هم به خاطر بسپارید تا عرض کنم.
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان ...
نگران تو هستند!
نظر شما چیست؟
فرمانده هم حضور داشت؛ با همان لبخند همیشگی. آخرین بار ۲۲ روز پیش و در همین مکان بعد از چند کلمه صحبت برای حضار، لبخندش را دیدهای. دلت میخواهد این لبخند از روی رضایت باشد. |