روایت‏ های آسمانی

می نویسم و نگاهم به آسمان است، در انتظار سپیده!

روایت‏ های آسمانی

می نویسم و نگاهم به آسمان است، در انتظار سپیده!

آمادگی جسمانی برای عملیات

یکی از ویژگیهای گردان، مراسم صبگاه و دویدن‏هایش بود. هر روز بعد از تلاوت قرآن و انجام تشریفات صبحگاه، گروهان‏ها از هم جدا می‏شدند و چند کیلومتر می‏دویدند و بعد هم به نرمش و انجام حرکات استقامتی می‏پرداختند. همیشه بین کسانی بودم که اواخر مسیر عقب می‏ماندند. چرا که هر روز به مسافت دویدن نیروها اضافه می‏شد. به عبارتی هر روز آن همه می‏دویدیم تا ۱۵-۱۰ نفر – به اصطلاح – ببرّند. نزدیک عملیات که شده بود، هر صبح ۱۰ کیلومتر می‏دویدیم. به دلیل اینکه معمولاً دقایق آخر کم می‏آوردم، اعتماد به نفس نداشتم و نمی‏دانستم که چقدر از نظر بدنی قوی‏تر شده‏ام. یک روز شهید وفایی به من گفت:«یک دست به ماهیچه‏های پایت بزن.» تازه متوجه شدم که چقدر محکم شده‏اند. شهید وفایی گفت:«می‏بینی؟ مثل سنگ شده.» روحیه‏ی عجیبی گرفتم و دانستم که به لحاظ جسمی تغییرات زیادی کرده ام. یکی از شیرینی‏های صبحگاه هم زمانی بود که شهید مصطفی کلهری (کلهر) گردان یا گروهان را می‏دواند. کلهر خودش کاراته‏کا بود و اندام ورزیده‏ای داشت. کنار نیروها که می‏دوید اشعار حماسی می‏خواند و نیروها جواب می‏دانند. خیلی وقت‏ها جواب نیروها فقط یک کلمه بود:«علی»! دلم می‏خواست همین طور بدویم و کلهر بخواند و «علی علی» بگوییم. در نرمش‏ها هم از همه جدی‏تر بود. دو و ورزش صبحگاهی به اضافه‏ی رزم‏های شبانه، نیروها را برای عملیات آماده می‏ساخت. نزدیک عملیات نیروها آماده شده بودند که حدود ۱۰ کیلومتر با تجهیزات کامل بدوند و ۴۸ ساعت با اندکی آب و جیره‏ی غذایی پیاده روی کنند.

نظرات 5 + ارسال نظر
یک بجامانده - وبلاگ شلمچه پنج‌شنبه 29 شهریور 1386 ساعت 03:12 ب.ظ http://shalamcheh.ir

بنام خدا
سلام بر عزیز دل برادر
نماز و روزه قبول
مثل همیشه زیبا و خواندنی بود .
موفق و سربلند باشید .
التماس دعا

سید فرهاد پنج‌شنبه 29 شهریور 1386 ساعت 04:23 ب.ظ http://www.pakmardan.blogfa.com/

با سلام و قبولی طاعات و عبادات شما بزرگوار
خاطرات شیرینی را بر قلم آوردید
خاطراتی که همیشه به یاد خواهد ماتد و عزیز است
برادر دلاورم خوشل یسعادتتان که باز شما تمرین دویدن مبکردبد.البته بیشتر منظور از این تمرین آماده سازی بدن برای عملیات بودخ است .اما باید بخاطر داشت که اکثرا چند خشاب کلاش یا نارنجک همرا خود داشتند .
اما آن رزمنده ای که بنده خدا باید تیر بار سنگین را با خود حمل مینومد وبا خشاب هائی که بر دور کمر و گردن با خود به همراه داشت اینجاست که دیگه ماهیچه های پاخوب حال گیری میکرد.ولی با تمام این مسائل یاد آن روز های شیرن و فراموش نشدنی جاودان باد.
سلام و درود خدا بر تربت مقدس شهدا
جانم فدای مظلومیتت یا زهرای مظلوم

سید فرهاد پنج‌شنبه 29 شهریور 1386 ساعت 04:26 ب.ظ http://pakmardan.blogfa.com

با سلام و قبولی طاعات و عبادات شما بزرگوار
خاطرات شیرینی را بر قلم آوردید
خاطراتی که همیشه به یاد خواهد ماتد و عزیز است
برادر دلاورم خوشا یسعادتتان که باز شما تمرین دویدن مبکردبد.البته بیشتر منظور از این تمرین آماده سازی بدن برای عملیات بوده است .اما باید بخاطر داشت که اکثرا چند خشاب کلاش و کلاش یا نارنجک همرا خود داشتند .
اما آن رزمنده ای که بنده خدا باید تیر بار سنگین را با خود حمل مینومد وبا خشاب هائی که بر دور کمر و گردن با خود به همراه داشت اینجاست که دیگه ماهیچه های پاخوب حال گیری میکرد.ولی با تمام این مسائل یاد آن روز های شیرین و فراموش نشدنی جاودان باد.
سلام و درود خدا بر تربت مقدس شهدا
جانم فدای مظلومیتت یا زهرای مظلوم

اسماء جمعه 30 شهریور 1386 ساعت 01:30 ب.ظ http://www.khattemoghadam.parsiblog.com/

سلام برادر
نماز روزه هاتون قبول
چه خاطره ی زیبایی نوشتید
التماس دعا
یا حق

احمد از سرپل جمعه 22 شهریور 1387 ساعت 02:54 ق.ظ

شما نام خودتان می گذارین شهید هر که در آن راه کشته شد به جهنم رفت

تو اول فارسی یاد بگیر معلوم شود چه می‌گویی و بعد در مورد مفاهیمی که عقلت نمی‌رسد چیزی نگو چون رسوا و مضحکه می‌شوی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد