مهدی خازنی تا آنجا که یادم میآید بچه تهران بود. ۱۸ – ۱۷ ساله، موها و ریشهای طلایی با چشمان آبی و خیلی زیبا. وقتی ورزش یا فعالیتی می کرد، به شوخی با مشتها به سینه میکوبید و میگفت: «ترکش هم به این سینه اثر نمیکنه!».
مقر سرپلذهاب که بودیم شبها و سحرهای سردی داشت. آب رودخانه هم ۲۴ ساعته سرد بود و حتی عصرها زیر نور خورشید به سختی میشد تنی به آب زد. فکر میکردیم اگر کسی صبح موقع وضو گرفتن پایش سربخورد و به رودخانه بیفتد شدیداً مریض میشود. یک روز موقع اذان صبح بود که دیدم مهدی از رودخانه آمد بیرون، با چپیه سر و بدنش را خشک کرد و پرید توی چادر پای چراغ علاءالدین. میلرزید. گفتم :«تیمم میکردی!» با دست اشاره کرد که بروم. دندانهایش از سرما قفل کرده بود. هر که میرسید یک چیزی می گفت: واجب نبود، رفتنت به رودخانه اشکال شرعی داشت، تیمم میکردی و ... . رفتیم صبحگاه برگشتیم و نشستیم سر سفرهی صبحانه. هنوز انتقادها ادامه داشت. مهدی جواب هیچ کس را نمیداد، اما بچهها ول کن نبودند. ناگهان زد زیر گریه. درست یادم نیست چی گفت. جملاتی شبیه اینکه بابا ولم کنید، چکارم دارید؟ حالا که رفتم توی آب و می بینید سالم ام! همه سکوت کردند و قضیه تمام شد.
همهی اینها مربوط می شود به سال ۶۲. عملیات والفجر ۴. لشکر ۱۷ علی بن ابی طالب، گردان سیدالشهداء، گروهان یک، دسته یک. در خط الرأس ارتفاعات کانی مانگا یک سنگر سنگی بود. یکی داد زد:«امدادگر! سنگر سنگی را زدند.» دویدم و خودم را به سنگر رساندم. یک گلولهی خمپاره ۱۲۰ خورده بود لب سنگر و هر ۴ نفر نیروی بسیجی داخل آن شهید شده بودند. تقی مولایی در حال قنوت بود. مهدی با همان چهرهی زیبا و لبخندی به لب به من نگاه میکرد. یک ترکش ِ درشت قفسهی سینهاش را شکافته بود. باور نمیکردم دوستانم شهید شدهاند. چند لحظه مات و مبهوت مهدی جان را نگاه کردم. حتی نمیتوانستم اشک بریزم. نمیتوانستم آنها را مرده فرض کنم. وجودشان را حس میکردم. در دل به شوخی گفتم: مهدی جان! دیدی ترکش این سینه را هم شکافت؟ مهدی زل زده بود به من و میخندید. زنده تر از همیشه. نتوانستم نگاهش را تحمل کنم. از سنگر زدم بیرون و یک دل سیر گریه کردم.
سلام برادر
نمیدونم چرا اول پست پایینی رو خوندم بعد بالایی رو
دعا کن ما هم جزو نماز شب خونا باشیم
سعی میکنم شبی دو رکعت ترک نشه ولی ...
در باره متن بالایی هم فقط می تونم بگم
اللهم الرزقنا شهادة فی سبیلک تحت رایت نبیک
دوست دارم بدونم که شما با خوندن متن من به چه احساسی می رسید
یا علی
سلام
بازم یه خاطره زیبا و معنوی واقعا پرواز زیبایی بوده خوش به سعادتشون.
پیروز و سربلند باشید و پروازی زیبا
چون پرواز
آقا مهدی داشته باشید
با سلام
برادر خوبم خاطره زیبا و فراموش نشدنی به آن اشاره فرمودید .افسوس صد افسوس که در زمان فعلی ما جوانان ما نمیدانند چه شیر مردان گلی جان خود را فدای ایران اسلامی نمودند تا امروز من و امثال من در آسایش زندگی کنیم. غافل از اینکه ما هر چه داریم از شهدا داریم.
سلام صلوات خدا بر تربت مقدس شهدای اسلام
دست حق یارتان
در ضمن داداش گلم باز هم خاطرات شیرین گذشته را زنده نمودی یاد آن روزها ی طلائی بخیر.
دست حق یارتان
جانم فدایت یا زهرای مظلوم
بنام خدا
سلام
یادشان بخیر و راهشان مستدام باد .
خاطره زیبایی بود .
خدا شهادت را نصیب شما و ما هم بفرماید .
موفق باشید .
التماس دعا