روایت‏ های آسمانی

می نویسم و نگاهم به آسمان است، در انتظار سپیده!

روایت‏ های آسمانی

می نویسم و نگاهم به آسمان است، در انتظار سپیده!

زندگی‌نامه سردار شهید سید محمد علی جهان آرا

 

تولد و کودکی: در سال ۱۳۳۳ در خانواده‌ای مستضعف، مسلمان، متعهد و دردکشیده در خرمشهر متولد شد. پایبندی خانواده او (به‌ویژه پدرش) به اسلام باعث گردید که عشق به خدا و خاندان عصمت و طهارت(ع) در جان و قلب محمد ریشه دوانَد و به فراگیری قرآن مجید بپردازد.

برای مطالعه‏ی زندگی‏نامه کامل و آگاهی از نحوه شهادت، لطفاً ادامه مطلب را کلیک کنید.

ادامه مطلب ...

آه و واو یلا کو جهان آرا ؟!

اشاره: اردیبهشت ماه سال ۱۳۷۵ ، به همراه جمعی از نویسندگان، سفری به کربلای جنوب داشتیم. برخی از همراهان عبارت بودند از : قاسمعلی فراست، دکتر محسن پرویز (معاون وزیر ارشاد)، محسن مؤمنی (مدیر مرکز آفرینش‌های ادبی حوزه هنری)، دکتر یعقوب آژند، حجة الاسلام پارسانیا (رئیس داشگاه باقرالعلوم)، رضا امیرخانی، محمد رضا بایرامی، محمود اکبرزاده، رضا رئیسی و ... . یادداشت‌های این سفر – که با یاد شهید سید مرتضی آوینی نگاشته شده بود - تیرماه همان سال در چند شماره‌ی روزنامه‌ی رسالت به چاپ رسید. در این مجال، به مناسبت ایام ، چند فراز کوچک از آن را به شما خوبان و همراهان وبلاگ روایت‌های آسمانی، تقدیم می‌کنم.

 

  • روز مبارک و سعادت بزرگی است. عید سعید غدیر در میان عده‌ای اهل دل قرار بگیری و عازم کربلای جنوب باشی. [...] آب پرتقال بعد از شیرینی بستنی را که می‌خورم، فکر می‌کنم چگونه با این وضع مدعی هستیم که اعزامی نزدیک به زمان جنگ خواهیم داشت؟ آن زمان در یک کوپه‌ی قطار درجه دو یا سه، ۹ نفر از رزمندگان جای می‌گرفتند، ولی اکنون در سالن غذاخوری فرودگاه، بلیط رفت و برگشت هواپیما را به دستمان می‌دهند: تذکره‌ی کربلا !
  • هواپیما که از زمین بلند می‌شود، ما نیز دل‌هایمان را از تهران کنده‌ایم و پیشاپیش به زیارت شهدایمان روانه کرده‌ایم.
  • به آبادان که می‌رسیم دلم می‌گیرد. فقر در برخی محله‌ها ریشه دوانده است. گرچه درخت فقر به گونه‌ای نیست که از پشت پنجره‌ی خودرو بتوان ریشه‌های آن را دید، ولی شاخ و برگ آن مشهود است. سراسر جنوب همین‌طور است. گاهی در کنار جاده چند کودک و نوجوان را می‌بینی که با پاهای برهنه به دنبال یک توپ زهوار در رفته روی خار و خاشاک می‌دوند و مثلاً فوتبال بازی می‌کنند و زمانی دخترک‌های خرد را می‌بینی که بارهای کلان بر دوش گرفته‌اند: ارث مظلومیت جوانان به معراج رفته‌شان!
  • راهی خرمشهر می‌شویم. زمانی که خرمشهر خونین‌شهر بود، حتی یک ساختمان سالم در آن یافت نمی‌شد و تو گویی اکنون شهر جدید ققنوس‌وار از از میان خاکسترها سربرآورده و دوباره خرمشهر گشته است. یاد شهید سید مرتضی آوینی به خیر که می‌گفت:«خرمشهر دروازه‌ای در زمین دارد و دروازه‌ای دیگر در آسمان. آن روزها زمین و آسمان به هم پیوسته بود» و اکنون لابد جز کوچه‌ای تنگ از زمین به آسمان راه نیست و «ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری / برحذر باش که سرمی‌شکند دیوارش».

 شهید محمد علی جهان آرا

  • خیابان‌های خرمشهر را که پشت سر می‌گذاریم، به یاد خون‌های مبارکی می‌افتم که وجب به وجب این خاک‌ها را آبیاری کرده است و زمزمه می‌کنم:«محمد نبودی ببینی، شهر آزاد گشته، خون یارانت، پر ثمر گشته، آه و واویلا، کو جهان آرا؟!» و آن‌گاه با خود می‌گویم:«ما زنده‌ایم یا شهدا؟» ناگهان سنگینی نگاه شهید محمد علی جهان آرا را بر خودم احساس می‌کنم که نگران ماست و چه کسی بیش از شهیدان دغدغه‌ی فرهنگ اسلام ناب محمدی(ص) را خواهد داشت؟
  • در خیابان‌های فرعی خرمشهر، آثار جنگ هنوز هویداست. آن قدر خانه‌های نیم‌ساخته به چشم می‌خورد که آدمی خیال می‌کند به یک شهر زلزله زده وارد شده است! از جلوی گلزار شهدا که عبور می‌کنیم، مشاهده می‌شود گلزار هنوز شکلی آبرومند به خود نگرفته و علت را که می‌پرسیم، آن برادر بسیجی خرمشهری می‌گوید:«گفته‌اند درد دل نکنیم!» و من خود از این مجمل حدیث مفصل می‌خوانم.
  • مهمانانی که برای زیارت قدوم شهدا به خرمشهر می‌آیند، حتماً سری هم به مسجد جامع می‌رنند و ما در میان دیگر کاروان‌های زائر، دوستانمان را می‌یابیم و دکتر آژند شاگردانش را و تو گویی محشر برپاشده ‌است و هر کس در میان دوستان خویش است. و اما من باز همان نگاه سنگین و نگران شهدا را حس می‌کنم که از فراز مسجد نظاره‌مان می‌کنند و یا به نظاره‌مان می‌خوانند! داخل مسجد نیز به عکس‌های شهیدان مزین شده است تا چشم‌های تن نیز ببینند و به خاطر داشته باشیم که استقلال و آزادی، و ایمان و دین‌داری خون می‌خواهد و نمازی را که اکنون به شکوه جماعت می‌خوانیم، به رایگان به ما نرسیده است.
  • هواپیما یک بار در دامن اصفهان به زمین می‌نشیند و بار دیگر بر سینه‌ی تهران. دوستان سرگرم خداحافظی و طلب حلالیت اند. چشمم که به سالن انتظار فرودگاه می‌افتد، بی‌اختیار زمزمه می‌کنم:«کجایید ای شهیدان خدایی». [...] در تهران که بسیاری در گرداب بی‌خبری خود و اختلاط‌های گناه آلود و بسی نفسانیات دیگر غوطه‌ورند و نه جنگ را دانسته‌اند و نه از شهیدان ایده‌ای دارند، جای خالی شهدا محسوس‌تر است!

ازدواج‏های مکتبی کم شده است

اشاره: شاید در ویژه‏نامه‏ی خرمشهر مطلبی با عنوان فوق کمی عجیب باشد. اما وقتی از شهدا یاد می‏کنیم و سیره‏ی ایشان را بررسی میکنیم، شاید گاهی به نظرمان برسد چه همه از سلوک ایشان دور شده‏ایم. شهدا ساده و بی‏تکلف بودند و ساده و بی‏تکلف هم زندگی می‏کردند. ازدواجشان نیز نه بر مبنای ظواهر دنیا که بر اساس آموزه‏های مکتب بود. بد نیست گاهی به این مسائل بیندیشیم و تلاش کنیم مکتبی باشیم. آنچه در ادامه ملاحظه می‏فرمایید، سخنان صغرا اکبر نژاد (همسر شهید محمد جهان آرا) است.

 

 

 

شهید جهان ارا

  • محمد خواستگاری را مستقیم طرح نکرد. یکی از دوستان را واسطه کرده بود. بعد خودش به تنهایی آمد و با خانواده‏ام صحبت کرد. خانواده‏ام مردّد بودند و زیاد موافق نبودند. محمد تحصیل در رشته‏ی مدیریت دانشگاه تبریز را نیمه‏کاره رها کرده بود و این از نظر خانواده‏ی ما نقطه ضعف بود. اما محمد به خاطر فعالیت برضد طاغوت این کار را کرده بود و من هم تصمیم خود را گرفته بودم که با او همراه شوم.
  • مهریه‏ی من یک جلد کلام الله مجید با یک سکه طلا بود. سکه را بعد از عقد به او بخشیدم، اما قرآن را پس از ازدواج خرید و روی صفحه‏ی اولش جملاتی نوشت. یکی از جملاتش این است:«امیدم در این است که این کتاب اساس حرکت مشترک ما باشد و نه چیز دیگر که همه چیز فناپذیر است جز این کتاب». حالا هر وقت خستگی بر من غلبه می‏کند، این جمله‏ها را می‏خوانم و آرام می‏گیرم.
  • عقدمان را بر سر مزار شهید علی جهان آرا (برادر  محمد) برگزار کردیم. یک روز عصر بود و خودمان دو نفر بودیم.متعهد شدیم که کمک و همکار هم باشیم. عقد رسمی هم با سادگی و در منزل ما – با حضور خانواده‏ی محمد و چند تن از دوستان – برگزار شد. این شروع زندگی ما بود و چند هفته بعدش راهی خرمشهر شدیم.
  • قبل از جنگ او فرصت زیادی برای حضور در منزل نداشت. طبق قرارمان یک روز در میان به خانه می‏آمد، البته ساعت 10 شب می‏‏آمد و 7 صبح می‏رفت و در این مدت کارهایش را با تلفن انجام می‏داد. فرصت اینکه بتواند به کارهای جنبی منزل برسد نداشت و بیشتر کارها بر عهده‏ی من بود. زندگی محمد به عنوان فرمانده سپاه، الگویی برای بچه‏های سپاه شده بود و احساس می‏کردند با وجود مشغله هم می‏توانند وارد زندگی مشترک شوند و ازدواج کردند.
  • در مجموع دو سال و دو ماه با هم زندگی کردیم. هر لحظه‏اش برایم خاطره است. یکی از خصوصیات محمد هدیه دادنِ ایشان به من بود. شاید خیلی از آقایان سالگرد عقد و ازدواجشان را فراموش کنند، اما محمد تمام این روزها را به خاطر داشت و امکان نداشت فراموش کند، حتی اگر من در تهران بودم، باز او با ارسال نامه‏ای از این روزها یاد می‏کرد. در نامه‏ها مسئولیت‏های خودش و مرا می‏نوشت. نامه‏ای نبود که بنویسد و از امام [ره] یادی نکند. همه‏ی این نامه‏ها را دارم و هنوز برایم عزیز هستند. هر بار که آنها را می‏خوانم می‏بینم که این جوان 25 ساله چه روحیه‏ی لطیف و عمیقی داشته است. روحیه‏ای که در محیط خشن جنگ همچنان پایدار ماند.
  • محمد متواضع بود و خودش را نمی‏دید. آنچه می‏دید انقلاب و امام [ره] بود.
  • یک روز از من پرسید:«اگر شهید شوم چطور برخورد می‏کنی؟» من هم یک جواب داشتم:«چون شهادت حق است، خدا هم صبر آن را می‏دهد.» و همان چیزی را که از خالق خودمان انتظار داریم، به من عطا کرد: همان صبر را!
  • یک ماه قبل از شهادتش در تهران بود. حال خاصی داشت. می‏دیدم موقع نماز قنوت‏هایش عوض شده و بیش از حد در قنوت می‏ایستد. همین نشانه‏ها مرا به فکر فرو برد که شهادت محمد نزدیک است. در روزهای آخر برخوردهای عاطفی‏اش بیشتر شده بود. موقع آخرین خداحافظی با حالت عجیبی حمزه را بغل کرد. حمزه کمتر از یک سال داشت. چنان او را در آغوش گرفت که گمان کردم با تمام وجود دارد او را می‏بوید. انگار سیر نمی‏شد، بعد کنده شد و رفت. یک ماه بعد هم در پزشکی قانونی چشمم به عکسش افتاد. و بعد در مراسم هم جنازه‏اش را دیدم. بعد از گذشت این همه سال هنوز چهره‏اش برایم تازه است و این آرامش مرا سرپا نگه داشته است.

خرمشهر پابرجا ایستاد

خالد سلمان محمود کاظمی، یکی از افسران بلند پایه عراقی است که در اشغال خرمشهر شرکت داشته است. وی در خاطراتش می‏نویسد:

با تلخی هر چه تمام‏تر اعتراف می‏کنم که اشغال خرمشهر یک اشتباه استراتژیکی برای عراق بود۱؛ زیرا خرمشهر شهری نبود که با یک گلوله‏ی دشمن از پا درآید. خرمشهر در طول دوران اشغال همچنان پابرجا ایستاد و با تمام توان با ما مقابله کرد. همین مسئله باعث شد تا فرماندهی ما در محاسباتش تجدید نظر کند. قائد ما می‏پنداشت که به محض رسیدن تانک‏ها به خرمشهر، مردم با دسته‏های گل به استقبالمان می‏آیند و برای آزاد سازی(؟) به ما تبریک می‏گویند. قائد ما چنین می‏پنداشت یا حداقل با چنین تصوری افسرانش را فریب می‏داد؛ اما بعد چه شد؟ مردم این شهر با گلوله و سرنیزه و سخنانی درشت از ما استقبال کردند. آنها به معنای واقعی کلمه خمینی گونه و پیرو حسین (ع) بودند. آنها یکپارچه قیام  و مبارزه شدند، زمین را به لرزه درآوردند و دشمنان را از شهر بیرون ریختند.

پ.ن: ۱- این افسر عراقی فراموش کرده بگوید که اصولاً حمله به ایران اشتباه احمقانه‏ای بود.

خرمشهر شهری در آسمان - بخش پایانی

۱۳۶۱/۳/۲  – آغاز مرحله‌ی چهارم: در ساعت ۲۲:۲۵ هجوم از سه نقطه آغاز و محاصره‌ی خرمشهر کامل می‌شود؛ اما بنا به دستور اکید فرماندهی کل قوای عراقی و وعده های فرمانده نیروهای دشمن و تشویق آنها، مقاومت دشمن در خرمشهر ادامه دارد. بر اساس یکی از سندهای به دست آمده از سنگرهای نیروهای عراقی مستقر در خرمشهر، ثابت می شود که این شهر برای دشمن از اهمیت زایدالوصفی برخوردار بوده است:« دفاع از خرمشهر نگهبانی از پیروزی است ؛ دفاع از خرمشهر، شرافت آزادگان عراقی(؟) را به همراه خواهد داشت؛ دفاع از خرمشهر، نابودی دشمن فارسی(؟) را تضمین می کند                  

 

اشغالگران خرمشهر

نیروهای متجاوز عراقی مستقر در خرمشهر

 

۱۳۶۱/۳/۳ – فتح بزرگ: حلقه‌ی محاصره‌ی خرمشهر به قدری تنگ شده است که حتی فرماندهان نیروهای عراقی نیز ناامید شده‌اند و درصدد نجات نیروهایشان هستند. فرمانده نیروهای عراقی مستقر در خرمشهر کشته می‌شود. انواع کلاه‌ها و پوتین‌ها، به طرز حیرت آوری در کنار اروندرود به نشانه‌ی فرار مذبوحانه‌ی سربازان و فرماندهان عراقی تل انبار می‌شود. بسیاری از سربازان در حال فرار غرق می‌شوند. صدای رزمندگان اسلام از بلندگوها پخش می‌شود و نیروهای عراقی را به تسلیم دعوت می‌کند. عراقی‌هایی که تا ساعاتی پیش غرور ناشی از تجاوز در چهره‌شان موج می‌زد، رام و وحشت زده، دسته دسته خود را تسلیم می‌کنند. در دست بعضی از آنها عکس امام(ره) و قرآن دیده می‌شود. باز هم دشمن غافلگیر شده است. 

 

اسرای عراقی در عملیات بیت المقدس

  

خرمشهر بعد از ۵۷۵ روز اشغال، آغوش خود را به روی رزمندگان اسلام گشوده است. شهری که بدون سلاح و امکانات و با وجود خیانت‌های عناصر خود فروخته، پس از ۳۴ روز مقاومت، به دست دشمن افتاده بود، اکنون در مدت ۲۵ روز آزاد شده است. رزمندگان برای ادای نماز شکر به مسجد جامع رفته‌اند و خبر آزادی خرمشهر در ساعت ۱۴ از صدای جمهوری اسلامی ایران اعلام می‌شود. 

                              

مسجد جامع خرمشهر پس از آزادی

  

خرمشهر را خدا آغاز کرده است و رزمندگان و مردم مغرور نیستند. همه نماز شکر به‌جا‌می‌آورند و با فرارسیدن شب بر فراز بام ها ندای تکبیر سر می‌دهند. رزمندگان، مردم و مسئولین در برابر خالق متعال رفتاری خالصانه و خاضعانه دارند. در آستانه‌ی آزادسازی خرمشهر توسط رزمندگان اسلام، یکی از فرماندهان به محضر حضرت امام خمینی(ره) رفته بود و وقتی به توانایی رزمندگان برای بازپس گیری خرمشهر اذعان کرده بود، امام(ره) فرموده بودند:«الحمدلله» سپس دعا کرده و فرموده بودند: «ما باید به خدا توکل کنیم.» در زمان اشغال خرمشهر توسط ارتش بعث نیز، وقتی حضرت امام(ره) مهیای اقامه‌ی نماز و آماده‌ی گفتن تکبیرة الاحرام بودند، خبر سقوط شهر را به ایشان گفته بودند و امام فقط فرموده بودند: «جنگ است دیگر» و رو به قبله کرده و قامت بسته بودند:«الله اکبر.»

 

خرمشهر را خدا آزاد کرد - امام خمینی

خرمشهر شهری در آسمان - ۲

۱۳۶۱/۲/۹- آغاز مرحله‌ی دوم: ساعت ۲۲:۳۰ است که دستور مرحله‌ی دوم عملیات، به منظور رسیدن به مرز بین المللی و محاصره‌ی خرمشهر صادر می‌شود. رزمندگان اسلام به سرعت جاده‌ی مرزی و مرز بین‌المللی می‌رسند. دشمن سر در گم می‌شود و نسبت به ادامه‌ی حضور در منطقه و اجرای ضدحمله، دچار تردید جدّی می‌شود. برتری رزمندگان اسلام نسبت به دشمن قطعی شده است و ابتکار عمل به طور کامل در اختیار نیروهای اسلام است.

 درادامه‌ی این مرحله، محاصره‌ی خرمشهر تشدید می‌شود و مواضع رزمندگان اسلام تثبیت و ارتباط خط مقدم با عقبه، از طریق جاده‌ی اهواز خرمشهر برقرار می گردد.

  

خرمشهر 

 

۱۳۶۱/۲/۱۹ – آغاز مرحله‌ی سوم: نیمه‌های شب است و نیروهای ارتش عراق دستپاچه عقب نشینی می‌کنند. فرماندهان ارشد عراقی، بصره را در خطر هجوم رزمندگان اسلام دیده‌اند و برای پدافند آن عقب نشینی می‌کنند. دیگر مقاومت دشمن در خرمشهر بی‌فایده است. این مرحله در ساعت ۲۲ آغاز می‌گردد و روز بعد نیز ادامه می‌یابد و علاوه بر انهدام نیروهای دشمن، نحوه‌ی آرایش دشمن مشخص می‌شود و همین زمینه ساز طراحی دقیق مرحله پایانی عملیات است.

 

... ادامه دارد.

خرمشهر شهری در آسمان - ۱

اشاره: سال‏روز فتح خرمشهر را امسال در حالی جشن می‌گیریم که ایران اسلامی اکنون به عنوان یک کشور قدرتمند و هسته‏ای پذیرفته شده است، در بسیاری از زمینه‏های علمی از جمله علوم پزشکی و ژنتیک و هوا فضا به موفقیت‏های چشم‏گیری نائل شده‏ و امریکای جهان‏خوار را به زانو درآورده ‏است و اکنون استکبار هر چه می‌زند به در بسته می‌خورد و بسیاری از ملت‏های آزاده و تحت ستم چشم امیدشان را به جمهوری اسلامی ایران دوخته‏اند. از طرفی بیش از یک سال است که صدام یزید(!) مرد شماره یک تجاوز به ایران، در گوری که سال‏ها با دستان خویش می‏کند، فرو رفته است و نفرین ابدی را برای خود تضمین نموده است.

 

عملیات بیت المقدس

 

افول حکومت بعث: بدون اغراق، شمارش معکوس افول حکومت بعث، از عملیات بیت المقدس و فتح خرمشهر آغاز شد. عملیاتی که طی ۲۵ روز و در ۴ مرحله، دستاوردهایی چون:«آزادسازی خرمشهر، پادگان حمید، هویزه، جفیر و حسینیه؛ ۱۹۰۰۰ تن اسیر و ۱۶۵۰۰ تن کشته و زخمی از دشمن؛ انهدام عدوات جنگی دشمن و غنایم متعدد» به همراه داشت.

 سرعت عمل نیروهای اسلام و طرح مانور عالی، حامیان منطقه‌ای و جهانی صدام را به وحشت واداشت. تا حدی که برخی تحلیلگران، از توانایی ایران در برقراری نظام جمهوری اسلامی در عراق، ابراز نگرانی کردند. با این توضیح، مروری بر عملیات پرافتخار بیت‌المقدس خالی از لطف نیست.

  

۱۳۶۱/۲/۹ – آغاز مرحله‌ی اول عملیات: شب از نیمه گذشته است و نیروها در مواضع خود مستقر شده‌اند و آماده‌ی صدور فرمان عملیات هستند. فرمانده سپاه به دلیل ابهامش در مورد رفتن به سمت خرمشهر و چگونگی پاتک دشمن، استخاره می‌کند. آیه با نقل داستان حضرت موسی(ع)، این نوید را به همراه دارد:«نترسید، ما شما را از قوم ظالمین نجات خواهیم داد.» فرماندهان سپاه و ارتش در قرارگاه مرکزی کربلا گرد آمده‌اند و شهید آیت الله صدوقی(ره) و آیت الله مشکینی هم حضور دارند.

آیاتی از سوره‌ی فتح تلاوت می شود و در ساعت ۲۴:۳۰ رمز عملیات توسط فرماندهی قرارگاه اعلام می‌شود: یا علی بن ابی طالب! روز ۱۳ رجب است و صادق آهنگران روضه می‌خوانَد و دعای ملکوتی توسل، فضای قرارگاه مرکزی را عطرآگین کرده است. در کنار هدایت نیروها توسط فرماندهان، شهید صدوقی(ره) و آیت الله مشکینی(ره)، برای رزمندگان پیام می‌فرستند. رزمندگان ضمن عدول از نظر متخصصان مجرّب جنگ، با طرحی ابتکاری و بر خلاف انتظار و آرایش دشمن، از کارون عبور می کنند و از پهلو به دشمن می‌زنند. اگر چه ارتش عراق قبل از شروع عملیات در مورد تهاجم رزمندگان اسلام هوشیار بوده است، اما نسبت به «زمان» و «تاکتیک» غافل‌گیر می شود و در پایان روز نخست، دستاوردهای نبرد، فراتر از محاسبات است و تعادل دشمن بر هم خورده است. 

... ادامه دارد.